کتاب خیابان میگل
پایش بد جوری بریده بود و روز بعد دیدم که آن را نوارپیچ کرده است. نمیتوانست کاری را که در خانهی ما شروع کرده بود نا تمام رها کند. حس میکردم بیگ فوت را از همهی مردم های خیابان میگل بیشتر می شناسم و از زیاد دانستنم ترسیدم. خود را یکی از مرد های کوچکی میدیدم که توی فیلم های گنگستری زیاد میداند و کشته میشود.
از آن به بعد همیشه حواسم بود که بیگ فوت میداند چه نظری نسبت به او دارم ترسش را از این که مبادا به دیگران بگویم حس میکردم.
صفحه73
«چون هرگز از رفتن بازت نداشتهام، تا ابد برایم بازماندهای.»
مروری بر کتاب دفترهای مالده لائوریس بریگه اثر راینر ماریا ریلکه
نجاری که نمیسازد، خیاطی که نمیدوزد
نگاهی کوتاه بر کتاب خیابان میگل نوشتهی وی. اس. نایپل
وهمآلود و خیالی؛ مانند گربههای آدمخوار
مروری بر کتاب گربههای آدمخوار نوشتهی هاروکی موراکامی