پایش بد جوری بریده بود و روز بعد دیدم که آن را نوارپیچ کرده است. نمیتوانست کاری را که در خانهی ما شروع کرده بود نا تمام رها کند. حس میکردم بیگ فوت را از همهی مردم های خیابان میگل بیشتر می شناسم و از زیاد دانستنم ترسیدم. خود را یکی از مرد های کوچکی میدیدم که توی فیلم های گنگستری زیاد میداند و کشته میشود.
از آن به بعد همیشه حواسم بود که بیگ فوت میداند چه نظری نسبت به او دارم ترسش را از این که مبادا به دیگران بگویم حس میکردم.
صفحه73
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی