کتاب تمام چیزهایی که نمی گوییم
کتاب تمام چیزهایی که نمی گوییم
این طرز فکرم یک تغییر مسیر ناگهانی نبود، بلکه تغییر نامحسوسی بود که در طی سال تحصیلی گذشته ایجاد شده بود، مانند پروانهآی که بعد از بیرون آمدن از پیلهاش با نهایت آهستگی بالهایش را باز میکند و به پرواز درمیآید. به چیزهایی دربارهی جیمز توجه میکردم که تا پیش از آن توجهم را جلب نمیکرد؛ مثلا بوی او. جیمز مثل بقیهی پسرهای مدرسه، بوی عرق رختکن نمیداد. بوی ادوکلنش به خوبی با بوی خودش درهم میآمیخت و هر باز نزدیکم میایستاد و بویش را استشمام میکردم تمام درونم زیر و زبر میشد. رسما فشارم میافتاد! و این باعث سرگیجه و آشفتگیام میشد و بیشتر از یک بار پیش آمده بود که مجبور شده بودم جلوی خودم را بگیرم تا بینیام را به سینهاش نچسبانم. این جور وقتها او میخندید و مرا به عقب هل میداد.
صفحه 140