دو راهکار مهمی که بیش از همه کمک میکرد به خواب بروم، راهکارهایی بود که خودم ابداع کرده بودم. اول اینکه، سعی میکردم پیش از آن که زمان خواب فرا برسد، برای رفتن به رختخواب آماده شوم. گاهی اوقات تا دیروقت بیدار میماندم، چون آنقدر خسته بودم که نمیتوانستم لنزهایم را دربیاورم، عینک زدن هم برایم مانند آن بود که روی قفس طوطی را بپوشانند. دوم اینکه، اگر نیمهشب بیدار میشدم، به خودم میگفتم: «دو دقیقه دیگر بیدار میشوم» و تصور میکردم که همین الان زنگ ساعت را قطع کردهام و باید تا دو دقیقه دیگر کارهای روتین صبح را انجام دهم. اغلب تصور چنین موقعیتی آنقدر خستهکننده بود که مرا به خواب میبرد.
گاهی اوقات هم تسلیم میشدم و یک قرص خوابآور میخوردم.
پس از آنکه یک هفته خوب میخوابیدم، یک تفاوت واقعی را احساس کردم. صبحها وقتی کارهای بچهها را انجام میدادم، احساس انرژی و شادی بیشتری میکردم. بعد از ظهرها هم دیگر آن نیاز عذابآور و برآورده نشدنی را به خواب احساس نمیکردم. دیگر، صبحها بیرون آمدن از رختخواب برایم شکنجه نبود، زیرا اینکه بهطور طبیعی از خواب بیدار شویم بسیار لذتبخشتر از آن است که ناگهان با صدای زنگ ساعت از جا بپریم.
با وجود تمام فوایدی که زود خوابیدن داشت، وقتی خوابم میگرفت، باید به زور خودم را به طرف رختخواب میکشاندم، چون آن چند ساعت پایانی روز، بسیار ارزشمند بود. در آن زمان کارهای روزانه تمام میشد، «جمی» خانه بود، دخترانم خواب بودند و من کمی وقت آزاد داشتم. به این ترتیب، فقط یادآوری روزانه جدول تصمیماتم بود که مانع آن میشد که من بیشتر شبها تا دیروقت بیدار بمانم.
دیدگاه ها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.