تریستان و ایزوت
نویسنده: ژوزف بدیه
چون تریستان به کلبه اوری جنگلنشین باز آمد و چوبدستی خود را به کناری افکند و خرقة زواری را از تن بیرون آورد. به صراحت دریافت که وقت آن رسیده تا به پیمان خویش با مارکشاه وفا کند و از کشور کورنوای دور شود.
چرا باز در عزیمت تأخیر کند؟ شهبانو بیگناهی خود را ثابت کرده بود. شاه او را دوست میداشت و محترم میشمرد. اگر نیازی پیش آید، آرتور او را حمایت خواهد کرد و دیگر بداندیشی در حق او به جایی نخواهد رسید. چرا تریستان بیش از آنکه در پیرامون تنتاژل بگردد و بیهوده جان خود و جان جنگلنشین و آسایش ایزوت را به خطر بیندازد؟ البته باید برود. آخرین بار بود که در شنزار سفید، در جامة زائران، تپش تن زیبای ایزوت را در آغوش خویش حس کرده بود.
سه روز دیگر هم درنگ کرد، زیرا نمیتوانست از کشوری که شهبانو در آن میزیست، دل بردارد. اما چون روز چهارم رسید، با جنگلنشینی که او را مسکن داده بود، بدرود کرد و به گورونال گفت: «استاد عزیز، اکنون ساعت عزیمت در رسیده است. باید به سوی سرزمین گال برویم.»
پس شبانه اندوهناک رو به راه نهاد. اما راهشان از کنار بوستان محصوری بود که تریستان در زمان پیش آنجا به انتظار یار به سر میبرد.
صفحه ۸۱- مترجم: پرویز ناتل خانلری
- ناشر : علمی و فرهنگی
- تعداد صفحات: 131
- شابک: 9786001216268
- شماره چاپ: 7
- سال چاپ: 1400
- نوع جلد: شمیز
- دسته بندی: داستان فرانسوی
- امتیاز: امتیازی ثبت نشده
دیدگاهها
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مطالب پیشنهادی