
«تو نمیتوانی کار اشتباهی انجام دهی.»
پیامش به من حس آسودگی عمیقی داد. مانند این بود که قوانین یک بازی را که در تمام عمر انجام داده اما چیزی از آن درک نکرده بودم، در اختیارم قرار گرفته باشند.
آن دختر دوباره گفت:«ما چی های بسیاری در اینجا به تو نشان خواهیم داد، اما سرانجام باز خواهی گشت». او بدون اینکه واقعا ً از این کلمات استفاده کند، با انتقال مسقیم جوهرهی مفهومی آن ها با من حرف زد.
در مقابل گفته هایش، فقط یک سوال داشتم.
به کجا باز میگردم؟
صفحه49
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی