کتاب بازگشت به کیلی بگز
با شروع جنگ میدانستیم که زندگی در شمال بلفاست مشکل خواهد شد. مشکلات از اوت ۱۹۴۱ با پرتاب قلوه سنگهایی به در خانه ها شروع شد. عبارت «حرامزادههای ایرلندی» با حروف سیاه بر در کارگاه لارنس نقش شده بود. شبی در ماه سپتامبر کوکتل مولوتفی را وسط اتاق نشیمن پرتاب کردند. بالای کوچه، در خیابان سندی، یک خانوادهی کاتولیک تصمیم به ترک بلفاست گرفت و به جمهوری ایرلند گریخت. و دو نفر دیگر هم از ساکنان میلز تراس. هر شب پروتستانها دزدکی در محلهی ما پرسه میزدند و بر در و دیوار چیز مینوشتند. «پاپ طلبهای خائن گورتان را گم کنید»، «کاتولیک = ایرا». لارنس یک چماق در کنار رختخوابش حاضر گذاشته بود. شونا چوب لهراسیاش را بالای سرش میگذاشت. ولی ما برای مبارزه آمادگی نداشتیم.
صفحه ۴۵
چرا پدرها و پسرها میتوانند گریه کنند؟
معرفی کتاب کودک مردها گریه میکنند نوشتهی جانتی هاولی
معمایی تصویری درباره آنچه ما را انسان میکند
معرفی کتاب کودک آنچه ما را انسان میکند نوشته ویکتور دی ا سانتوس
وقتی بازاریابی وارد عصر کوانتومی میشود؛ آیا آمادهاید؟
معرفی کتاب «بازاریابی کوانتومی» نوشته راجا راجمانار