ایام آموختن

نویسنده: آن ویازمسکی

مادرم به‌زودی برمی‌گشت.

شب گذشته را با ژان لوک در هتلی حوالی پاریس سپری کردیم. مهرورزی درحدی بود که انگار از آن پس دیگر همدیگر را نخواهیم دید. افسرده بود ژان لوک٬ آيندهٔ‌ بیمناکی را ترسیم می‌کرد. مدام می‌گفت «زود

ازدواج می‌کنیم». این حرفش هراسانم می‌کرد. دل به مهرش سپرده بودم٬ به روال خودمان٬ ولی نه‌محض ازدواج٬ نه «برای همیشه».

صفحه ۴۳

ایام آموختن

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

کتابِ باکْسْتِر

معرفی کتاب کتاب باکستر نوشته‌ی هفنا براگادایتر

سرافینا

معرفی کتاب کودک سرافینا نوشته‌ی مری ک هریس

نخست‌وزیرِ میهن‌پرست

معرفی کتاب میهن پرست ایرانی نوشته‌ی کریستوفر دو بلگ

کتاب های پیشنهادی

افزودن به پاکت خرید