کتاب اگر می دانستی تا کی زنده هستی...
نویسنده: کلوئه بنجامین
ماه می با خورشید و رنگهای ماتش سر میرسد ، جوانههای زعفرانی از چمن پارک روزولت بیرون زدهاند. کلارا بعد از آخرین کلاس دبیرستان، قاب خالی دیپلمش را به سمت در پرت میکند. مدرک دیپلم را بعد از خوشنویسی میفرستند اما تـا آن موقع دیگر از کلارا خبری نیست. گرتی میداند که کلارا دارد میرود، برای همین چمدانش در راهروست، چیزی که نمیداند این است که سیمون - که چمدانش را زیر تختش جا داده - هم دارد با او میرود.
سیمون همهی لوازمش را گذاشته بماند جز چند قلم که برایش کاربردی یا قیمتی هستند. دو تیشرت یقهدار راه راه. کیف کیسهای قرمز، شلوار مخمل کبریتی قهوهای، همان که وقتی جوان پورتوریکایی در ایستگاه قطار به او چشمک زد، تنش بود: تـا امروز ایـن رمانتیکترین تجربهی زندگیاش بوده. ساعت طلای بند چرمی که هدیهی شائول بود و کفش نیوتلنس ۳۲۰ جیر آبی، سبکترین کفش ورزشی که تابه حال داشته.
چمدان کلارا بزرگتر است، چون چیزهایی که ایلیا هلاواچک در روز آخر کارش به او داده را در آن گذاشته. شب قبل از رفتن شان، داستان هدیه را به سیمون میگوید.
صفحه ۵۳- نام کتاب: اگر می دانستی تا کی زنده هستی...
- مترجم: مهسا ملک مرزبان
- ناشر : کتاب کوچه
- تعداد صفحات: 432
- شابک: 9786006974743
- شماره چاپ: 1
- سال چاپ: 1400
- نوع جلد: شمیز
- دسته بندی: داستان آمریکایی
- امتیاز: امتیازی ثبت نشده
دیدگاهها
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مطالب پیشنهادی
شاخهی فریادخواهی
مروری بر نمایشنامهی زنان فریادخواه نوشتهی اوریپید (ائوریپیدس)
آیا جادو نجاتمان میدهد؟
مروری بر کتاب آئورا نوشتهی کارلوس فوئنتس
با ذهنت پرواز کن
مروری بر کتاب کودک سالی که یاد گرفتیم پرواز کنیم... نوشتهی ژاکلین وودسن
کتاب های پیشنهادی