
یک غروب سرد و تاریک ماه نوامبرسال ۱۹۴۸ را در اتاق کوچک شانزده متر مربعیمان که من و مادرم حین جنگ و پس از آن درش زندگی میکرديم یادم هست. آن شب پدرم قرار بود از چین برگردد. صدای ززگ خانه را یادم میآید و من و مادرم که دویدیم سمت پاگرد تاریکروشن که ناگاه با یونیفرمهای نیروی دریایی تیرهوتار شده بود: پدرم، دوست وهمکارش ناخداف. م. و یک عده نیروی خدمات که با سه صندوق عظیم- که چفتشان از جنس چینی بود و درهرچهار طرفشان حروف غولآسا و اختاپوسمانند چینی رنگمالی شده بود- وارد راهرو شدند.
صفحه 85
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی