
کتاب الدوز و عروسک سخنگو
هوا تاریک روشن بود. اولدوز در صندوقخانه نشسته بود، عروسک گندهاش را جلوش گذاشته بود و آهسته آهسته حرف میزد... راستش را بخواهی، عروسک گنده، توی دنیا من فقط ترا دارم. ننهام را میگویی؟ من اصلا یادم نمیآید. همسایهمان میگوید خیلی وقت پیش بابام طلاقش داده و فرستاده پیش ددهاش به ده. زن بابام را هم دوست ندارم. از وقتی به خانهی ما آمده بابام را هم از من گرفته. من تو این خانه تنهام. گاوم را هم دیروز کشتند. او میانهاش با من خوب بود. من برایش حرف میزدم و او دستهای مرا میلیسید و از شیرش به من میداد. تا مرا جلو چشمش نمیدید، نمیگذاشت کسی بدو شدش. از کوچکی در خانهی ما بود. ننهام خودش زایانده بودش و بزرگش کرده بود... عروسک گنده، یا تو حرف بزن یا من میترکم! ... آره ، گفتم که دیروز گاو مرا کشتند. زن بابام و یار شده و هوس گوشت گاو مرا کرده. حالا خودش و خواهرش نشستهاند تو آشپزخانه، منتظرند گوشت بپزد.


رابطهی شکار و شکارچی
معرفی کتاب روباه نوشتهی دی. اچ. لارنس

فهرستی از بهترین رمانهای عاشقانه
لیستی از بهترین رمان عاشقانه ایرانی و خارجی

تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»