کتاب افسانه های ایرانی (جلد 5)
نویسنده: محمد قاسم زاده
دیوان بلخ
روزی بود، روزگاری بود. در زمانهای قدیم در شهر بلخ یک قاضی بود و مردم نمیدانستند با این بابا چه کار کنند. چون هم لودگی میکرد و هم گاهی جلو آدمهای زورگو را میگرفت و هم با عدهای از آنها دستش تو یک کاسه بود و با حاکم و داروغه و میرشب روی هم ریخته بود. عدهای که میدیدند جلو زورگوها میایستد، از او بدشان نمیآمد و آنها که چوبش را خورده بودند، چشم دیدن او را نداشتند و دست به هر کاری میزدند که این بابا کنار برود و قاضی دیگری سر کار بیاید. ولی برداشتن این قاضی به همین آسانی نبود و چون دمش به خیلی جاها بسته بود، کاری از دست اینها برنمیآمد. خلاصه هر کلکی به ذهنشان رسید، سوار کردند، ولی چیزی عایدشان نشد. تا این که زد و این بابا طوری سرما خورد که نتوانست از رختخواب بیاید بیرون. آنهایی که برای دک کردن قاضی شب و روز نداشتند، رفتند پیش طبیبی و گفت قاضی شهر مریض شده و باید برود عیادتش. بعد هم با این طبیب ساختند و دمش را دیدند و خوب که سبیلش را چرب کردند، قرار گذاشتند همین امروز شراب کهنهای به قاضی بخوراند تا مست شود و بتوانند کوس رسواییاش را بزنند.
صفحه 265
- نام کتاب: افسانه های ایرانی (جلد 5)
- ناشر : هیرمند
- تعداد صفحات: 634
- شابک: 9789644083075
- شماره چاپ: 2
- سال چاپ: 1395
- نوع جلد: گالینگور,وزیری
- دسته بندی: داستان کوتاه فارسی
- امتیاز: امتیازی ثبت نشده
دیدگاهها
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مطالب پیشنهادی
غذای نوروز
عید نوروز مهمترین جشن ایرانیان از دیرباز تاکنون
برای آنان که از کار زیاد خستهاند
مروری بر کتاب در ستایش بطالت نوشتهی برتراند راسل
آیین میر نوروزی
گزیدهای از بخش میر نوروزی «کتاب جشنهای باستانی ایران با تکیهبر جشن نوروز» نوشتهی دکتر حسین آذران
کتاب های پیشنهادی