باک دو شبانهروز، بدون آب و غذا در قطار بود. هروقت کارکنان قطار به او نزدیک میشدند، میغرید. در جواب ، مردها آزارش میدادند. باک خود را به میلههای قفس میکوبید و آنها در حین خنده به آزارش ادامه میدادند و مثل سگهای وحشی میغریدند و با حرکاتشان او را خشمگینتر میکردند. باک تمام این رفتارهای احمقانه را دریافته بود؛ در نتیجه غرورش جریحه دارتر میشد. باک هر لحظه خشمگینتر میشد. گرسنگی چندان او را اذیت نمیکرد اما تشنگی عذابش میداد. این نابسامانیها سبب تب و بیماری باک شده بود.
صفحه 16و 17
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید