کتاب آن ها که می روند و آن ها که می مانند
در رو به خیابان باز بود. از پله ها بالا رفت، مرا، خودش و استفانو که ما را به مهمانی برده بود، لباسش، کفشها، تمام جملاتی را که طی مسیر و در راه بازگشت به هم گفته بودیم، به خاطر آورد. زنگ در را به صدا در آورد. پرفسور گالیانی در را باز کرد، همان گونه که لیلا او را به خاطر میآورد، مؤدب و منظم بود، درست مثل خانهاش.
صفحه 151
در این پشت بام کلیشه راه ندارد!
معرفی کتاب کودک پشت بام ابر دارد نوشتهی تهمینه حدادی
تمام جهان با من اینجاست
معرفی کتاب در حاشیه: در باب لذت خواندن و نوشتن نوشتهی النا فرانته
زن در حاشیه تاریخ یا قلب روایت؟ تحلیل جنسیت در تاریخ ایران
مروری بر کتاب چرا شد محو از یاد تو نامم؟ نوشتهی افسانه نجمآبادی