کتاب آدم ها
با خودش هی حرف میزد و برایش مهم نبود کسی جوابش را میدهد یا نه. چیزهای نامربوطی میگفت. تنها زخمیای بود که روی برانکارد خوابیده بود، بقیه قطار شده بودند روی خاکریز و انگار آمدهاند کنار ساحل و طاقباز افتادهاند تا به آسمان نگاه کنند و با رؤیاهایشان حال کنند. طوفان خاک نمی گذاشت جایی را ببینم. انگار طوفان میخواست همۀ ما را حتی تانکهایمان را به هوا ببرد. مثل اینکه خدا از دستمان خیلی شاکی بود که روز روشن افتاده بودیم به جان هم.
صفحه 61
خانه جستوجوگر رؤیاست
مروری بر کتاب خانه نوشته یودیت هرمان
تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»
راهی ساده و داستانی برای آموزش احساسات به خردسالان
معرفی مجموعه کتاب کودک مونی مامانی نوشته روسیو بونیا