توی همین وقت هاست که روی دیوار یک چاه ایجاد میشود و دهان باز میکند تا مرا بکشد توی خودش و ذره ذره مرا میکشد سمت خودش. نمیتوانم مقاومت کنم و نیروی تنهایی زیادتر میشود. زیادتر میشود و باز هم زیاد تر میشود. دارم توی دیوار-چاه فرو میروم که در اتاق باز میشود و پدرم میدود داخل اتاق و خودش را میرساند به من. مادر هم از پیاش میآید توی اتاق. میگویم:« تنهایی داشت مرا میبلعید».
صفحه33
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید