
سزار آیرا نویسندهی آرژانتینی پرکار و نوآوری است که بهخاطر روایتهای غیرخطی و خیالپردازیهای جسورانهاش شناخته میشود. او قصهی واقعهای در زندگی یک نقاش منظره را تنها در چند روز نوشت، با همان شیوهی معروفش: بدون بازنویسی.
رنج و هنر
سزار آیرا داستانی ساده با پیچیدگیهای فلسفی، زیباییشناسانه و استعاری با نگاهی به اسطوره را در هم میآمیزد. در ظاهر، داستان دربارهی سفری است که یوهان موریتس روگنداس، نقاش آلمانی، برای ثبت مناظر طبیعی آمریکای جنوبی آغاز میکند اما خیلی زود این سفر بدل به تجربهای وجودی، ویرانگر و درعینحال روشنگر میشود.
یکی از مهمترین عناصر این داستان، نسبت میان هنر و رنج است. آیرا با خلق موقعیتی که در آن روگنداس گرفتار صاعقهای مهیب میشود، هنرمند را از مسیر عقلانی و حسابشدهی شناخت طبیعت به درون جهانی ناشناخته و ناپایدار پرتاب میکند. او پس از حادثه دچار تغییرات فیزیکی شدید و دردناک میشود. اما در همان حال گویی به آگاهی عمیقتری از جهان و خود میرسد:
«دیگرنه برای دیدن، که برای بهتصویرکشیدن زنده بود.»
این جمله پس از حادثه وضعیت وجودی نقاش را خلاصه میکند، او دیگر هنرمندی نیست که از بیرون به جهان نگاه میکند، بلکه اکنون بخشی از آن شده است؛ زخمی معیوب، اما سرشار از شهود.
از طرفی آیرا طبیعت را نه همچون پسزمینهای خنثی بلکه چون نیرویی رازآلود، زنده و حتی بیرحم ترسیم میکند.
طبیعت الهامبخش و نابودگر
طبیعت در این داستان هم الهامبخش است و هم نابودگر. در توصیف برخورد صاعقه، لحنی حماسی و اسطورهای به کار میبرد که نشان میدهد این حادثه صرفاً فیزیکی نیست بلکه نوعی مناسک گذار یا تحول درونی درونی برای روگنداس محسوب میشود. توصیف لحظهای که صاعقه به او برخورد میکند، بهشدت شاعرانه و تصویری است:
«در یکلحظه، زمان در هم شکست و او چون تصویری در قاب،در هوا آویزان ماند.»
در بُعدی دیگر، آیرا بهشکل بسیار ظریفی نگاه استعمارگرایانهی اروپاییان را به طبیعت و مردمان آمریکای جنوبی نقد میکند. روگنداس که ابتدا با ذهنیتی علمی و ناتورالیستی به طبیعت نگاه میکند، پساز واقعهای درمییابد که با روشهای مرسوم اروپایی نمیتوان این سرزمین را فهمید یا تصرف کرد.
نگاه او پساز صاعقه کمتر تحلیلی و بیشتر شهودی میشود؛ بهنوعی خود را در برابر عظمت طبیعت تسلیم میکند.
سبک سزار آیرا
سبک نگارش آیرا در این داستان نیز قابل تأمل است. او روایتی موجز و فشرده ارائه میدهد، اما لحنش گاه شاعرانه و فراواقعی میشود. این جابهجایی میان واقعگرایی و سورئالیسم باعث میشود که خواننده همواره میان خواب و بیداری حرکت کند، گویی خودش نیز در سفر درونی درگیر شده است.
نحوهی توصیفها بهخصوص پساز آسیب دیدن روگنداس، حاکی از نوعی تغییر در زبان و حتی در منطق روایت است. انگار داستان هم به همراه شخصیت اصلی دگرگون میشود.

درنهایت، واقعهای در زندگی یک نقاش منظره را میتوان روایتی دربارهی مواجهی انسان با امر ناشناخته دانست. سفری که از مشاهده آغاز میشود و به تجربهای شخصی و متافیزیکی ختم میشود. آیرا نشان میدهد که گاه برای دیدن واقعهای باید در تاریکی فرورفت؛ باید ویران شد تا دوباره با نگاهی نو باز ساخته شد.
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.