لحظه‌ی پروستی

مروری بر کتاب در جستجوی زمان از دست رفته نوشته‌ی مارسل پروست

آوا بناساز

شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۹

(3 نفر) 4.3

مارسل پروست

مارسل پروست نوشتن کتاب در جستوجوی زمان ‌‌ازدست‌رفته را در سال ۱۹۰۹ آغاز کرد و چهارده سال بعد، پس از نگارش حدود سه‌هزار صفحه شاهکار خود را به پایان رساند. کتاب با بیش از یک‌‌میلیون‌ودویست‌هزار کلمه در هفت جلد منتشر شد و عنوان بلند‌ترین رمان تاریخ ادبیات را به خود اختصاص داد. اما آنچه در جستوجوی زمان ازدست‌رفته را به یکی از برجسته‌ترین آثار قرن بیستم تبدیل کرده است، نه حجم زیاد آن، بلکه جادوی قلم پروست است که لا‌به‌لای کلمات کتاب سرازیر شده و قلب و روح خواننده را تسخیر می‌کند. این جادو که خود را از حصر کلمات کتاب می‌رهاند و در لحظات زندگی جاری می‌شود، غبار برجامانده‌ی روزهای ازدست‌رفته را پاک می‌کند و دریچه‌ی چشم‌ها را به روی ظریف‌ترین زیبایی‌های زندگی می‌گشاید.

دگردیسی رمان؛ سیلان ذهن

«رمان روایت انسان است و زندگی او و چون انسان و زندگی او پیوسته در تحول است، رمان نیز باید هماهنگ با این تحول متحول شود و اگر از این تحول عقب بماند، عملاً وجودش زاید است و شکست ‌خورده است.»[1]

هر بار که رمان سالیانی را ساکن و بی‌تغییر سپری کرده، سخن از مرگ آن به میان آمده است؛ اما هر بار ادبیات با چهره‌ای جدید ظاهر شده و پویا و قوی‌تر از گذشته بازگشته است. چهره‌ی رمان در قرن بیستم اما بسیار متفاوت‌تر از همیشه بود. زندگی انسان بیش از هر دوره‌ای پیچیدگی داشت و این پیچیدگی‌ها سایه‌اش را بر چهره‌ی رمان می‌افکند. بیان مستقیم فلسفه و اخلاق دیگر جایی در دنیای رمان نو نداشت و در شمار کلاسیک‌های عالم ادب به حساب می‌آمد؛ بنابراین رمان با رویکردی نوین مضامین فلسفی، اخلاقی، اجتماعی و روان‌شانسی را با آمیزه‌ای از رویا، زیبایی‌شناسی و پدیدارشناسی ارائه کرد و رنگی متفاوت به دنیای ادبیات داد.

در جستوجوی زمان ازدست‌رفته نقش مهم و سهم بزرگی در آغاز این دگردیسی ایفا کرد. پروست در رمان خود وقایعی را شرح می‌داد که بلافاصله قابل درک نبودند، زیرا چنان جزئیات و ظرایف عمیقی در خود داشتند که در دید نخست اغلب از چشم دور می‌ماندند. این سبک نوشتار ذهن خواننده را به کاوش وا‌ می‌دارد تا اندیشه‌ی سازنده‌ی متن و ماحصل آن را ادراک کند. نویسنده در سکوت کناری می‌ایستد و سکان را به دست شخصیت‌هایش می‌سپارد و اجازه می‌دهد احساسات آنان به جای اندیشه‌های او سخن بگویند؛ بدین‌گونه خواننده از ذهن نویسنده خارج می‌شود و به دنیای درونی و آشفته‌ی قهرمان‌های کتاب قدم می‌گذارد.

در این دنیای درونی، روایت به شیوه‌ی کلاسیک‌ها مطابق اصول و نظم خاصی پیش نمی‌رود و خواننده نمی‌تواند به‌آسانی راه خود را در میان حوادث داستان پیدا کند. او میان کلمات و تصاویر پریشان ذهن شخصیت‌ها گم می‌شود و مدام میان رخداد‌های زندگی، خاطرات،‌ رویاها و احساسات آن‌ها در جست‌وجوست. جست‌وجویی که سرانجام به عمیق‌ترین لایه‎های زندگی شخصیت‌ها می‌رسد و به درکی کامل از دیدگاه نویسنده منجر می‌شود؛ درکی واقعی و ارزشمند که خواننده پس جست‌وجویی طولانی آن را با دستان خود لمس کرده و برای همیشه بخشی از وجودش شده است.

«این دگردیسی وقتی آغاز شد که مارسل پروست خواست که رمان او یک روایت ساده یا وقایع‌نگاری نباشد، بلکه نوعی ماجرای ذهنی، فکری یا زیبایی‌شناسی باشد: نوعی درگیری حساسیت شخصی و نوعی حماسه‌ی درونی باشد. با وجود این، در جستوجوی زمان ازدست‌رفته نه اعترافات است و نه خاطرات. نویسنده وقتی از خود سخن می‌گوید که می‌خواهد دنیایی را که احاطه‌اش کرده است درک کند. اما اثر در عین حال اعترافات شخصی مارسل نیست، تصویر عینی یک جامعه هم نیست... در این جهان داستانی که درون‌گرایی و عینیت با هم درمی‌آمیزند، رمان دیگر یک داستان نیست، بلکه آمیزه‌ای است از احساس‌ها و برداشت‌ها و تجارب و نیز داستان یک قهرمان را در دنیایی معین و مشخص نقل نمی‌کند، بلکه نوعی پژوهش و جست‌وجو است.»[2]

در جستوجوی زمان ازدست‌رفته به آنچه تا آن زمان رمان تلقی می‌شود، شباهتی نداشت؛ بلکه به رویایی چند پاره می‌مانست که در آن، زمان‌ها بر روی هم می‌لغزیدند و سرگیجه‌وار از خاطره‌ای به خاطره‌ی دیگر می‌رفتند. پروست در این کتاب به شرح واقعه‌ای خاص نپرداخته است. برای او هر لحظه از زندگی روزمره، لحظه‌ای به‌خصوص بود. یک مهمانی، یک سفر، آشنایی با دوستی جدید و... معانی گمشده‌ای بودند که او از نبودشان رنج می‌کشید. او لحظه‌ها را با دقتی بی‌بدیل می‌کاوید، پوسته‌ی رویین را کنار می‌زد، زیبایی‌هایی به عمق زندگی را می‌جست و خواننده را با توصیفات منحصربه‌فرد خود در این زیبایی پنهان غرق می‌کرد.

اگرچه امروز این کتاب را از تأثیرگذارترین آثار تاریخ ادبیات می‌دانند، در روزگار خود با کم‌لطفی و بی‌مهری مواجه شد؛ بی‌توجهی بسیاری از ناشران و نقد‌هایی سرسختانه که ریشه در تفاوت شگرف کار پروست با آثار پیش از خود داشت. از انتشار کتاب سر باز می‌زدند، زیرا آن را غیرقابل‌درک و نامفهوم می‌خواندند.

آندره ژید، نویسنده‌ی نامدار فرانسوی و برنده‌ی جایزه‌ی نوبل، از جمله کسانی بود که برای نخستین بار دست‌نویس‌های پروست جوان را خواند و برای چاپ در مجله‌ی نوول رِوی فرانسز[3] ارزیابی کرد. او دست‌نوشته را به طور تصادفی از شصت‌ودومین صفحه باز کرد و پس از خواندن مطلبی در باب نوشیدن یک فنجان چای، آن را بسیار طولانی، خسته‌کننده و مملو از جزئیاتی بی‌اهمیت توصیف کرد. طبیعتاً کتاب برای چاپ پذیرفته نشد و پروست به دنبال یافتن ناشری دیگر به مسیر خود ادامه داد. سرانجام کتاب به چاپ رسید و پروست پس از مدتی به‌عنوان نویسنده‌ای مستعد و خلاق شناخته شد. با گذشت زمان و چاپ جلدهای بیشتری از در جستوجوی زمان ازدست‌رفته ارزش آن رفته‌رفته آشکار شد و منتقدان بیشتری آن را تحسین کردند؛ چنان‌که مدتی بعد ژید در نامه‌ای به پروست بابت رد اثر او عذرخواهی کرد و این تصمیم را از بزرگ‌ترین افسوس‌های زندگی‌اش خواند.

جادوی لحظه‌ها

پروست در کتاب در جستوجوی زمان ازدست‌رفته به نحوی متفاوت به بازگویی خاطرات دوران کودکی تا بزرگسالی خود از زبان راوی داستان _که هرگز نامی از او در کتاب به میان نمی‌آید_ می‌پردازد. او همچنین در خلال توصیفات زیبا و بی‌همتایش از رخدادها، برخوردها و لحظات، تصویری از جامعه‌ی بورژوا و اشرافی فرانسه‌ی قرن نوزدهم و بیستم میلادی ترسیم می‌کند که خود عضوی پررنگ از آن بود و از این رو به‌خوبی آن را می‌شناخت.

جست‌وجوی او در "زمان"، زمان‌هایی که تا پیش از یک لحظه‌ی خاص در زندگی‌اش ازدست‌رفته و فراموش‌شده به نظر می‌آمد، با نوشیدن یک فنجان چای در بعد از ظهر روزی ملال‌آور آغاز شد؛ در نقطه‌ای که گذشته‌ بیهوده و آینده‌ مبهم و تار به نظر می‌رسید و حال نیز جز با حسرت و اندوهی ناگزیر، سپری نمی‌شد. اما ناگهان همه‌ چیز تغییر کرد. یک لحظه‌ طعمی دلنشین و عطری نوستالژیک، بی‌اراده حالتی از یک خوشی دل‌انگیز را درونش زنده کرد.

حسی که مدت‌ها خاموش مانده بود، یکباره به واسطه‌ی عطر و طعم شیرینی «مادلن» که آن روز تصادفاً با چای صرف شده بود، بیدار شد. غم‌هایش را زدود و خاطره‌ای از دوران کودکی‌ را به یادش آورد. خاطره از یک شادی ناب و خالص که گویی در طوفان روزهای بزرگسالی گم شده بود و حال او را به کشف دوباره‌ی آن حس وا می‎داشت. این لحظه‌ که بعد‌ها "لحظه‌ی پروستی" نام گرفت، لحظه‌ای است که ناگهان چیزی حسی را در ذهن روشن می‌سازد، تمام حواس را بیدار می‌کند و قلب را در شگفتی بی‌نظیری فرو ‌می‌برد. «اما هنگامی که از گذشته‌ی کهنی هیچ چیز به جا نمی‌ماند، پس از مرگ آدم‌ها، پس از تباهی چیز‌ها تنها بو و مزه باقی می‌مانند که نازک‌تر اما چابک‌تر اند، کم‌تر مادی‌اند، پایداری و وفایشان بیشتر است، دیرزمانی چون روح می‌مانند و به یاد می‌آورند، منتظر، امیدوار، روی آوار همه‌ی چیزهای دیگر می‌مانند و بنای عظیم خاطره را بی‌خستگی روی ذره‌های کم و بیش لمس‌نکردنی‌شان حمل می‌کنند.»[4]

پس از آن لحظه‌، قهرمان داستان یا همان پروست روز‌ها را یکی پس از دیگری به دنبال یافتن معنایی برای زندگی طی می‌کند؛ معنایی گم‌شده که زندگی را بی‌رنگ و پوچ جلوه می‌دهد. او در پس هر واقعیتی به دنبال مفهومی می‌گردد، چیزی که در دل خود ارزشِ نهفته‌ی‌ این زندگی را نگاه می‌دارد؛ موفقیت اجتماعی، راه‌یافتن به مجامع اشرافی و نشست و برخاست با شاهزادگان،‌ دوک‌ها و دوشس‌ها، شهرت، ستایش شدن و حتی عشق. او در جست‌وجوی "معنای گمشده" هر مسیری را که درست می‌پندارد، طی می‌کند؛ اما سرانجام سرخورده و ناامید باز می‌گردد. گویی هیچ چیزی نیست که ذوقی همیشگی به زندگی ببخشد، دوامی ابدی داشته باشد و عادت را کنار بزند.

با این حال راوی قصه در سراسر زندگی خود، آن‌گاه که غرق در عشق است و آن‌جا که به دنبال محبوبیت می‌گردد، سرمست و خوشحال یا اندوهگین و مغموم، در تمام آنات و لحظات حساسیتی کم‌نظیر به زیبایی‌های زندگی دارد. توصیفات او از یک اثر نقاشی، یک بنای تاریخی، طلوع و غروب خورشید، بوی گل‌ها در بهار و هر چیز کوچک و گاه بی‌اهمیت دیگر سهم بزرگی در کتاب دارد. احساس او به زیبایی‌های کوچک زندگی، همان‌هایی که گاه در دنیای روزمره و عادت‌ها محو می‌شوند، تنها چیز‌هایی هستند که به زندگی‌اش معنی می‌بخشند و عادت را کنار می‌زنند. سرانجام او در‌می‌یابد که "هنر" به معنای "دید زیباشناسانه" همان چیزی ا‌ست که زندگی را از پوچی می‌رهاند.

«آیا ترکیب اندرونی این دنیاهایی را که نامشان را فرد گذاشته‌ایم و اگر هنر نبود هیچگاه به شناختشان نمی‌رسیدیم، هنر آنان به همه‌ی رنگ‌های طیف بیرونی و ملموس نبود؟ داشتن بال یا دستگاه تنفسی دیگری که گذشتن از فضای بیکرانه را ممکن ‌کند، به هیچ‌ کارمان نمی‌آید. زیرا اگر با همین حواسی که داریم به مریخ و زهره هم برویم، هر آنچه را که ‌بتوانیم آنجا ببینیم حواسمان به صورت چیزهای زمین در می‌آورد. تنها سفر راستین، تنها اکسیر جوانی، نه رفتن به سوی چشم‌انداز‍‌های تازه که داشتن چشمان تازه است، و عالم را با چشمان کس دیگر، صد کس دیگر دیدن، دیدن صد عالمی که هر کدام از ایشان می‌بیند، هر کدام از ایشان است؛ و این را با الستیر و با ونتوی می‌توان؛ با همگنان ایشان می‌توان براستی سیر ستاره تا ستاره کرد.»[5]

قدرت عشق یا شهرت رنگ و بویی انکارناپذیر به زندگی می‌بخشند، اما هیچ‌کدام نمی‌توانند جایگاهی همیشگی در زندگی داشته باشند. اما هنر، آن‌گاه که زنده شود و با روح درآمیزد، هرگز نمی‌میرد. پروست با این کتاب چشمان خواننده را به روی جهانی متفاوت می‌گشاید؛ جهانی زیبا و مملور از نور و رنگ و اموری که همیشه مقابل چشمان ما بودند و قادر به دیدنشان نبودیم. تمام لحظات کوچک و زیبا می‌توانند یک لحظه‌ی پروستی باشند که شگفتی زندگی را برایمان یادآور می‌شوند، البته اگر چشمان خود را به روی آن‌ها نبندیم.


منابع:

سیدحسینی، رضا، مکتب‌های ادبی، تهران، موسسه‌ی انتشارات نگاه، ۱۳۷۱-۱۳۷۶

پروست، مارسل، در جستوجوی زمان ازدست‌رفته، ترجمه‌ی مهدی سحابی، تهران، نشر مرکز، ۱۳۹۶


[1]- سیدحسینی، ۱۳۷۱-۱۳۷۶: ۱۰۴۹

[2]- همان، ۱۰۵۴

[3]- La Nouvelle Revue Francaise

[4]- پروست، ۱۳۹۶: ۱۱۴

[5]- پروست، ۱۳۹۶: ۳۰۱

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

پرسش های متداول

محتوای این کتاب در مورد شخصیتی است که به گمانه زنی های منتقدان در واقع خود مارسل پروست است که به دنبال معنا و مفهوم حقیقی زندگی می گردد و خواننده در طول خواندن جلدهای مختلف این کتاب متوجه خواهد شد که چطور درست وقتی پروست فکر می کند به درک مفهوم واقعی زندگی آشنا شده رویدادی های پیش آمده باعث ایجاد تضاد در درون او می شوند.

مطالب پیشنهادی

پیشنهاد نویسندگان بزرگ؛ در جست‌وجو‌ی زمان از دست رفته

پیشنهاد نویسندگان بزرگ؛ در جست‌وجو‌ی زمان از دست رفته

کتاب در جست‌وجو‌ی زمان از دست رفته اثر مارسل پروست

«تازه راه افتاده بودم، پروست هنوز زنده بود.»

«تازه راه افتاده بودم، پروست هنوز زنده بود.»

مروری بر کتاب خوشی‌ها و روزها نوشته‌ی مارسل پروست

کسی که مثل من است؛ اما من او نیستم

کسی که مثل من است؛ اما من او نیستم

مرور «بیگانه» اثر «استیون کینگ»

کتاب های پیشنهادی