
به نظرتان اگر قدرت برگشت به گذشته و تغییر شرایط را داشتید، باز هم زندگی به همین سبک بود یا میتوانستید مشکلات را رفع کنید؟ آیا هر آنچه در گذشته داشتید را تغییر میدادید و یا به همان شکلی که امروز هستید به زندگی ادامه میدادید؟ آیا در دنیاهای دیگر نیز به همین شکل خواهید بود؟ این سؤال شاید چالشهای زیادی را در ذهن ایجاد کند و ساعتها به جواب آن فکر کنیم. آل چادهوری پسری ۱۲ ساله است که برای کادوی تولدش دو هدیهی عجیب میگیرد: یک همستر از طرف مادرش و نامهای از طرف پدر که چهار سال پیش بهشکل ناگهانی فوت شده است و این نامه را برای او به یادگار گذاشته تا در روز تولد دوازده سالگیاش آن را بخواند و به تمام گفتههایش عمل کند. این آغاز ماجرای آل برای کشف ناشناختههایی میشود که از آنها بیخبر است. آل با کمک ماشین زمانی که پدرش ساخته و در زیرزمین مخفی خانه قدیمیشان پنهان کرده همراه همسترش به سال ۱۹۸۴ برمیگردد تا پدرش را از خطر مرگ در زمان حال نجات دهد. این ماشین یک لپتاپ و یک لگنِ حلبی بزرگ است، میراثی که پدر برایش به یادگار گذاشتهاست.
پدر که در آن سال پسر بچهای همسن الان آل بوده به یک بلوک سیمانی کنار جاده برخورد میکند و سیم داخل دماغش میرود. این اتفاق باعث میشود پدر در سن ۳۹ سالگی فوت کند، در حالیکه هیچ پزشکی علت فوت او را تشخیص نمیدهد.
آل کودکی ماجراجو، باهوش، شجاع و مسئولیتپذیر است که سعی میکند برای نجات جان پدرش به هر دری بزند. پدربزرگ او بهعنوان فردی یاریگر در تمام مراحل در کنار اوست، بهطوری که همچون بزرگتری دانا با حرفهایش به او کمک میکند تا بهتر تصمیم بگیرد و تجربههایش در زندگی را به او میآموزد. حرفهای پدربزرگ همیشه در ذهن آل تکرار میشود و انگار مسیر درست را به او نشان میدهد. حافظهی پدربزرگ مثال زدنی است و کتابی بهنام کاخهای حافظه نوشته است که به آل یاد میدهد چطور خاطراتش را در ذهن حفظ کند. آهنگی که پدربزرگ ببه آل یاد میدهد باعث رمزگشایی اتفاقاتی در مسیر زندگی آل میشود. درنهایت آل متوجه میشود که زندگی را هر طور که هست باید بپذیریم و قصد تغییر آن را نداشته باشیم.
در طی داستان کودک با نامههای پدر برای آل و اتفاقات آل که در دوران کودکی و گذشته پدرش تجربه میکند، همراه میشود. در اتاق پدر و خانه پدربزرگ قدم میگذارد، با دوستان پدرش ملاقات میکند و همهی اینها برای نوجوان باورها و لحظات خوبی از خواندن را بارور میسازد. کودک با همراه شدن با داستان و خواندن آن متوجه میشود بسیاری از اتفاقات زندگی هدفی داشته و نباید سعی در تغییر گذشته داشته باشیم.
در داستان با جملاتی از پدربزرگ مواجه میشویم: «زندگی چنان هدیهی بزرگی است که باید دریچه ذهنمان را به روی تک تک لحظههای آن باز کنیم و خاطره آن لحظهها را گرامی و عزیز بدانیم. چون آدمها تغییر میکنند، جاها و مکانها تغییر میکنند، همهچیز دستخوش تغییر میشود اما خاطرات ما دست نخورده باقی میمانند. زندگی را همان طور که هست بپذیر. راه خوشحالی و خوشبختی همین است. هر روز یک لحظه را که برایت عزیز و ارزشمند است انتخاب کن. با خوشامدگویی خاطره آن لحظه را به کاخ حافظهات راه بده. همیشه دوستش داشته باش و بهش رسیدگی کن. آن لحظه هرگز تو را ترک نخواهد کرد. »
در کتاب به موضوعاتی همچون چینش ستارگان، فاصله ستارهها و خورشید، انواع ستارهها مانند شباهنگ، دب اکبر، سگ شکارچی و... اشاره شده است و گفته میشود آنچه ما الان در آسمان مشاهده میکنیم ۹ سال پیش اتفاق افتاده است. همچنین موضوعاتی در مورد ساعت بیگ بنگ، قوانین فضا و زمان مطرح شده است. زمان خطی نیست بلکه یک بعد مانند بعد فضا است. اگر بتوانید فضا را خم کنید و اگر بتوانید سریعتر از نور حرکت کنید، میتوانید به گذشته بازگردید و یکبار در دو مکان قرار گیرید (مارگارت آتوود). علاوهبر موضوعات علمی، این داستان کودک را به تفکر فلسفی ترغیب میکند. زمان چیست؟ ما چگونه زمان را درک میکنیم؟ آیا میتوان بهطور موازی در دو زمان حال و گذشته زندگی کرد؟ سفر به آینده ممکن است یا گذشته؟ تغییر دادن گذشته چگونه بر زندگی ما تأثیر میگذارد؟ سوالات زیادی که در ذهن کودک باقی است. همچنین مطالب داستان و شخصیتهای هندی و انگلیسی، زمینه مناسبی را برای گفتگو در مورد تنوع فرهنگی، تفاوتهای قومی و فردی و ارزشهای انسانی با نوجوانان فراهم میکند.
بخشهایی از کتاب سفر در زمان با یک همستر
بابای من دو بار مرد. یکبار وقتی سیوشش سالش بود، یکبار هم چهار سال بعد، وقتی دوازده سال داشت. (تازه قرار است برای بارِ سوم هم بمیرد که البته کمی در حقش بیانصافی است، اما از دستِ من دیگر کاری برنمیآید.)
اولینباری که مرد، من هیچ تقصیری نداشتم. اما دومینبار کاملاً به من مربوط میشد. اما اگر بهخاطر «ماشین زمان» خودش نبود، من اصلاً نباید سروکلهام آنجا پیدا میشد. میدانم… انگار دارم تقصیر را میاندازم گردن خودش، اما اصلاً نمیخواهم این کار را بکنم، حالا… خودتان میفهمید منظورم چیست…
به نظرم، اگر قبلاً ازم سوال میکردی، میگفتم ماشین زمان چیزی است شبیه یک «زیردریایی» یا شاد هم یک «راکت فضایی». خلاصه، دستگاهی با یک عالمه دکمه و سوئیچ و پنل و چراغ که از آهن یا همچین چیزی ساخته شده و بزرگ هم است. در عوض دارم به یک لپ تاپ نگاه میکنم و یک لگن حلبی بزرگ که از مرکز فروش وسایل باغبانی خریدهاند. این همان ماشین زمان بابای من است. همین ماشین قرار است دنیا را تغیر دهد، به معنی واقعی کلمه. خب راستش دستکم، فقط دنیای من را…
چراغ قوهام را برمیدارم و از درگاهی که رد میشوم نورش را میاندازم جلوی پام. قوز میکنم. چندتا پلهی دیگر هم هست و سمت راستم دیواری را میبینم که دستم روی آن کلید برق را پیدا میکند.
دربارهی راس ولفورد نویسنده کتاب
راس ولفورد نویسنده و روزنامهنگار انگلیسی است و سفر در زمان با یک همستر اولین اثر او در سال ۲۰۱۵ منتشر شده است. او از بچگی عاشق داستانهای علمی تخیلی و فانتزی و جادو بود، اما نوشتن را در میان سالی شروع کرد. کتاب سفر در زمان با یک همستر نامزد جوایزی همچون کاستا، بلوپیتر، واتر استونز و جایزه کتاب سال انگلیس شدهاست. راس همراه با خانواده و ماهیهای عزیزش در لندن زندگی میکند.

دربارهی ثمین نبیپور مترجم کتاب
ثمین نبیپور فوق لیسانس مدیریت نشر دارد. از سال ۱۳۸۴ روزنامهنگاری را شروع کرده و از سال ۱۳۸۷ به مترجمی پرداخته است. او تاکنون ۳۰ عنوان کتاب در حوزه نوجوان و بزرگسال از جمله «رادیو سکوت» اثر آلیس آزمن، «دشمن عزیز»، «سفر به مرکز زمین» و... را ترجمه کرده است.
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.