
ناولای روباه، نوشتهی دی. اچ. لارنس، اثری تیرهوتار و تأثیرگذار است که به ژرفای موضوعاتی همچون قدرت، میل و عشق میپردازد؛ موضوعاتی که لارنس در اکثر آثارش بهشان میپردازد و فارغ از قصههایی که روایت میکند، ردپای این المانها را در زندگی شخصی لارنس میتوان یافت.
مختصر مروری بر زندگی دی. اچ. لارنس
وجود دو چیز در زندگی لارنس، بیشتر از هر چیزی، بر افکار و ذهنیتش تأثیر گذاشتهاند: اول آنکه پدرش معدنچی و مادرش معلم سابقی بود که آرزوهایی، بزرگتر از داشتههایشان، برای فرزندانش در سر میپروراند. این تضاد میان ریشههای کارگری پدرش و آرمانهای فکری مادرش، در سالهای بعد، تأثیر عمیقی بر خط فکری و آثار لارنس گذاشت. و دوم آنکه او، در سال 1912، با فریدا ویکلی، زنی آلمانی و همسر یکی از استادانش، فرار کرد و رابطهی پرشور و پرفرازونشیب آنها الهامبخش بسیاری از آثار بعدیاش، مانند فاسق لیدی چترلی، شد. اگر فریدا نبود، هویت ادبی و انسانی لارنسی که امروزه ما میشناسیم هرگز شکل نمیگرفت.
لارنس از زمانهاش جلوتر بود و همواره بهدلیل صراحت و پرداختن به مسائلی مانند جنسیت، طبقهی اجتماعی و نقد زندگی صنعتی با سانسور دستوپنجه نرم میکرد. بعضی از آثارش به جرم بیشرمی توقیف شدند و مهمترین اثرش، فاسق لیدی چترلی، که در سال 1928 نوشته شده بود، تا سال 1960 بهطور کامل و بیسانسور انتشار نیافت.
امروزه از دی. اچ. لارنس بهعنوان یکی از مهمترین و جنجالبرانگیزترین نویسندگان قرن بیستم یاد میشود. نویسندهای که با نگاهی نو، در زمان زندگانی خودش، به احساسات، روحیات و امیال جسمانی پرداخت و چالشهای انسان مدرن را از منظری منتقدانه و گاه غمانگیز واکاوی کرد.
دو زن تنها در مزرعهای دورافتاده
روایت روباه حول محور دو زن، با نامهای نلی مارچ و جیل بنفورد، شکل میگیرد. مارچ و بنفورد، پس از جنگجهانی اول و در مزرعهای دورافتاده، با یکدیگر زندگی میکنند و در تلاشاند تا مزرعهشان را بهتنهایی اداره کنند، اما از نظر جسمانی با تنشهای بسیاری مواجهاند. در مقایسهی این دو باید گفت مارچ فردی توانمند و سختکوش است، درحالیکه بنفورد ضعیفتر و وابستهتر به نظر میرسد.
حال در میان این تنشها، روباهی مدام به مرغهای مزرعهشان حمله میکند و مارچ وسواسگونه در صدد شکار آن است، اما تلاشهایش راه به جایی نمیبردند.
در ادامه، تنش حقیقی زندگی آنها زمانی سروشکل میگیرد که سربازی جوان، هنری گرنفل، وارد زندگیشان میشود. او تازه از جنگ بازگشته و زندگیاش، از طریق گذشتهی خانوادگیاش، به آن منطقه پیوند خورده است و بههمین دلیل است که مارچ و بنفورد راضی میشوند تا هنری در خانهی آنها زندگی کند، اما در ادامه حضور هنری سبب خواهد شد تا رابطهی مارچ و بنفورد از روال عادیاش خارج شود.
شخصیتپردازیها
مارچ و بنفورد با نگاهی روانشناسانه و باظرافت خلق شدهاند و رابطهی میانشان ترکیبی توأمان از محبت، وابستگی و تنشهای پنهان است. این دو در تلاشاند تا خارج از چهارچوبهای معمول جامعهی بستهی اوایل قرن بیستم زندگی مستقلی بسازند، اما این تلاشها، از همان نقطهی آغازین، محکومبهشکست به نظر میرسند؛ بهویژه که خود طبیعت، در قالب یک روباه، با آنها سر سازگاری ندارد.
روباهی که بارها به مرغدانی آنها حمله میکند نمادی است آشکار از نیروهای وحشی، سرکوبنشده و کنترلناپذیر و در بطن تمثیلی است از غرایز، تمایلات جسمانی و بیثباتیهای آدمی. با ورود هنری گرنفل، سربازی جوان و رمزآلود، این تصویر کامل میشود. لارنس هنری را مانند روباهی حیلهگر، مختلکننده و فریبنده تصویر میکند، گویی نیرویی از دل طبیعت است که به درون آرامش و دوستی میان این دو زن راه مییابد.
شخصیت هنری پیچیده و تجسمی از اراده و خواست مردانه است و حتی علاقهاش برای مارچ گاه عاشقانه و گاه سلطهگرانه است. نحوهی تسلط یافتن او بر اوضاع - بهویژه در مواجهی با بنفورد – نماهایی از سلطه و تملک را نمایان میسازد. بااینحال لارنس قصد محکوم کردن او را ندارد و او را صرفاً بخشی از طبیعت جهان هستی میداند.
«چند دقیقهای ساکت ماندند. دستهای زن را بین دستهایش گرفت، ولی با او عشقبازی نکرد. از وقتی درک کرده بود که او زن است و آسیبپذیر و دستیافتنی، سنگینی خاصی بر روحش مستولی شده بود. نمیخواست با او عشقبازی کند. میشود گفت تقریباً از این عمل هراس داشت.»...«مانند گذرگاهی تاریک بود که میدانست عاقبت باید از آن عبور کند، اما فعلاً حتی فکرش را هم از ذهنش میراند. او زن بود و هنری خود را نسبت به آسیبپذیری غریبی که یکباره در وجود مارچ کشف کرده بود مسئول میدانست.»[1]
نه سیاه و نه سفید
درنهایت نکتهی پایانی و مهم در روباهِ لارنس ابهام اخلاقی آن است. در این داستان هیچ شخصیتی تماماً سیاه یا تماماً سفید نیست. مارچ، بنفورد و هنری، هر سه، ابعاد شخصیتی پیچیدهای دارند و لارنس در این اثر، همچون همیشه، شخصیتهایی غنی و پر از رمزوراز را خلق کرده است. روباه شاید به پیچیدگی رنگینکمان (1915) و یا زنان عاشق (1916) نباشد اما مهارتهای لارنس را، در تصویر کردن کشمشهای درونی و تأثیرپذیری آدمی از نیروهای بیرونی، بهخوبی نشان میدهد.
[1]- (روباه، صفحهی 82، نشر افق)
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.