برای خانوادهی سانتاندر، هیچ پولی باقی نمانده است. پدر خانواده که قرار بود برای انجام یک پروژه به سفر برود، به خانه بازنگشت و حالا مادر و چهار فرزندش، باید راهی پیدا کنند که هم بتوانند زنده بمانند و هم پولی به دست بیاورند تا به جستجوی پدر بروند.
رقابت کوهستانی؛ دشوار اما شدنی
خانوادهی سانتاندر، کارهایی انجام میدهند که به نظر عجیب میرسد اما در هماهنگی کامل با یکدیگر هستند. آنها کاشف و نقشهکش هستند و برای انجام این کار، هرکس وظیفه و مسئولیت خاص خودش را دارد. بررسی فضا، اندازهگیری و محاسبات ریاضی، کار با ابزار مخصوص مانند ارتفاع سنج، کشیدن نقشه و ... کارهایی است که باید برای ترسیم یک نقشهی دقیق و بینقص انجام داد و خانوادهی سانتاندر در این زمینه همه فن حریف است.
وقتی پدر برای یک پروژهی اکتشافی به سفر رفت و دیگر خبری از او نشد، مادر خانواده همهکاری کرد. اما بالاخره یک روز پذیرفت که او برای نقشه کشیدن به دنیا آمده است و تنها همین کار است که میتواند آنها را از وضعیتی که گرفتارش شدهاند، نجات دهد. بنابراین با تهماندههای پساندازشان، خانوادهاش را در یک مسابقهی نقشهکشی ثبتنام کرد؛ اما این رقابت کوهستانی (The Mapmakers’ Race) زندگی اعضای خانوادهی سانتاندر را برای همیشه عوض کرد!
مسابقه یا مرگ و زندگی؟
سانتاندرها برای شرکت در مسابقه هیجانزدهاند. اما وقتی مادر از قطار جا میماند، هیجانشان به ترس بدل میشود. چهار فرزند خانوادهی سانتاندر، یعنی سَل، جو، فرانسی و هامفری و البته طوطی خانواده، هویج، بدون حضور مادر هم میتوانند نقشه بکشند. اما مشکل اصلی اینجاست که آیا کسی کار آنها را جدی میگیرد؟ چهار بچه بدون هیچ بزرگتری میتوانند در مسابقه شرکت کنند؟ گروههای مختلفی که قرار است در رقابت کوهستانی شرکت کنند، باید بهترین مسیر را برای احداث خط راهآهن پیدا کنند. اما نگرانی بچهها از این است که تیمهای دیگر آنها را دستکم بگیرند، یا بدتر، جلوی راهشان سنگاندازی کنند.
با اینحال چارهای نیست. بچهها باید به مسیرشان ادامه بدهند؛ با مادر یا بدون مادرشان. آنها به پولی که جایزهی مسابقه است نیاز دارند تا بتوانند پدرشان را دوباره پیدا کنند. هرچند انتظار دارند که مسیر سختی پیشرو داشته باشند، اما از میزان سختیای که باید با آن روبهرو شوند، چیزی نمیدانند... .
کتاب رقابت کوهستانی برای چه کسانی مناسب است؟
اگر دلتان برای یک ماجراجویی ناب لک زده است، اگر دوست دارید همراه چند بچهی احتمالاً همسن و سال خودتان به کشف ناشناختهها بروید، اگر دوست دارید ببینید در نهایت بچهها چطور از پس مشکلات برمیآیند و در یک کلام اگر دنبال یک داستان عالی و بینظیر هستید، کتاب رقابت کوهستانی برای شما است!
بخشی از کتاب رقابت کوهستانی را باهم بخوانیم
شهردار گلو صاف کرد و ادامه داد: «و حالا، همگام با روح حاکم بر عصر جدید، این شما و این انجمن زنان کاشف. شرط میبندم حسابی غافلگیر شدید، آقایان!»
چند نفر از مردهای میان جمعیت خندیدند. زنی با پیراهن سفید و کلاه آفتابی لبهپهن با تکان دادن عصایی راه خودش را از میان جمعیت باز کرد و جلو رفت.
روی سکو که رسید، بلند گفت: «اسم من آگاتا آمرشامه. وقتی این مسابقه رو ببریم با پول جایزهمون یه دانشگاه میسازیم که به دخترا مهندسی و نقشهبرداری یاد بده.» این حرف را که زد، بعضی از مردم تشویقش کردند و بعضی هم پوزخند زدند.
... شهردار به یادداشتش نگاهی انداخت و گفت: «و درنهایت خانوادهی سانتاندرها.»
سل باید دل به دریا میزد. نفس عمیقی کشید و داد زد: «صبر کنین!»
شهردار ابرو بالا انداخت و خیره نگاهش کرد:«ببخشید؟»
شهردار با عصبانیت گفت: «شوخیتون گرفته؟ اول یه تیم کاملاً زنونه و حالا هم تیم بچهها. مسخرهاش رو درآوردین. این مسابقه که مناسب بچهها نیست.»
«خانوادهی سانتاندرها در مسابقه شرکت خواهد کرد.» صدای سل میلرزید اما واضح و رسا بود و همه حرفش را شنیدند:«پدر و مادرمون هنوز نرسیدن اما باید ورود ما رو تأیید کنید. سانتاندرها فردا کار رو شروع میکنن.»
بعد از تمام شدن مسابقه و خستگی درکردن، نوبت به کار مهمتری میرسد. برنامهریزی سفر برای پیدا کردن پدر خانواده. خانوادهی سانتاندر فقط میدانند که مقصد سفر پدر کجا بوده است و امیدوارند همانجا به جوابی برسند که مدتهاست در انتظارش هستند: کامل شدن دوبارهی خانوادهشان. اما اینبار هم باید با ماجراهای زیادی روبهرو شوند: جدی، خطرناک، همراه با بی عدالتی و البته در نهایت لذتبخش.
دنبال کردن سرنخهایی که از پدر دارند، چندان کمکی بهشان نمیکند. رفتار عجیب و غریب آدمها، نگاههای مشکوک و جوابهای سربالا، نشان میدهد که مردم از چیزی خبر دارند که خانوادهی سانتاندر از آن بیخبرند. با اینهمه، آدمهای خوبی هم سر راهشان سبز میشوند. آدمهایی که به سانتاندرها کمک میکنند، آنها را از خطرها حفظ میکنند و در تلاشاند تا یک انقلاب کوهستانی (The Uprising: The Mapmakers in Cruxcia) برپا کنند.
کروکسیا، سرزمینی است که پدر خانوادهی سانتاندر را بلعیده است. حالا آنها به دنبالش هستند. اعضای خانواده گاهی به این فکر میکردند که شاید پدر خانواده را برای همیشه از دست داده باشند. اما خیلی زود متوجه میشوند که پدر زنده، صحیح و سالم اما در زندان است! این خبر اعضای خانوادهی سانتاندر را غافلگیر میکند. پدر کاشف است و به دعوت فرماندار به کروسیا آمده است. پس چرا باید در زندان باشد؟
کمکم به لطف تاش، راهنمای خانوادهی سانتاندر، و هسا و ویوی، فرزندان تاش، بچهها از قضیه سردر میآورند. فرماندار کروکسیا که مردی مستبد است، نقشههایی برای شهر کشیده است. مردم از نیت واقعی فرماندار خبر ندارند، اما به خوبی میدانند که نقشههای او به نفعشان نیست. اگر او بتواند نقشهاش را عملی کند، همهی مردم زمینهایشان را از دست میدهند و آنهایی که سعی کردهاند جلوی فرماندار را بگیرند، به زندان میافتند. چه باید کرد؟
نقشهکشی، اینبار برای نجات
بچهها میخواهند پدر را از زندان آزاد کنند و به مردم کروکسیا کمک کنند تا زمینهایشان را پس بگیرند. اما مثل قبل سوالهای زیادی از خودشان میپرسند. آیا میتوانند اینکار را بکنند؟ آیا زورشان به فرماندار مستبد میرسد؟ نقشههایی که کشیدهاند، جواب میدهد؟ آیا میتوانند پدر را دوباره ببینند؟ اما راه دیگری وجود ندارد. آنها باید موفق شوند!
چرا باید انقلاب کوهستانی را بخوانیم؟
کتاب انقلاب کوهستانی، داستانی است که به معنای واقعی کلمه، سیر زندگی را نشان میدهد. با تمام بالا و پایینها و سختیها و آسانیها. اما ویژگی مثبت کتاب این است که آدمها را امیدوار میکند. شاید این جمله از کتاب «زندگی داستانی ای.جی. فیکری» بهترین دلیل برای خواندن این اثر باشد: ما کتاب میخوانیم که بدانیم تنها نیستیم.
بخشی از کتاب انقلاب کوهستانی را باهم بخوانیم
ویوی پرسید: «شماها برای چی به کروسیا اومدین؟»
سل گفت: «برای پیدا کردن بابامون. اون یه نقشهکشه و پارسال اومد اینجا و بعدش دیگه هیچوقت برنگشت خونه. ما دیروز رسیدیم اینجا. بعدش فهمیدیم نقشهکشهای دیگهای به نام کودی کول و اوچرونهاش توی هتلمون هستند. اونا آدمهای بدیان. پستفطرتان. بعدش مامان تو و هسا رو دیدیم که قرار بود راهنمامون باشد تا به هتل جدیدی بریم و بهمون کمک کنن تا بابامون رو پیدا کنیم. بعدش مامان و داداش کوچولومون مسموم شدن. حالا خالهی تو داره ازشون مراقبت میکنه. برای همین هم ما اومدیم اینجا.»
ویوی با دقت حرفهای سل را شنید و سر تکان داد. بعد پرسید: «ببینم، اسم باباتون لئوپولد سانتاندر نیست؟»
سل ناگهان از شدت ناامیدی وارفت. بریده بریده پرسید: «چطور؟ تو... تو... تو چی میدونی؟»
درباره نویسنده
ایرلیس هانتر (Eirlys Hunter) نویسندهی اهل ولز، در سال 1952 در لندن به دنیا آمد. وقتی بچههایش را به مهد کودک فرستاد، نوشتن را به صورت جدی آغاز کرد و چندسال بعد با مدرک کارشناسی ارشد در رشتهی نویسندگی خلاق از دانشگاه فارغالتحصیل شد. از ایرلیس هانتر کتابهایی برای کودکان و بزرگسالان منتشر شده است. او جوایز معتبری را هم از آن خود کرده است. کتاب رقابت کوهستانی در سال 2020 وارد فهرست کتابهای افتخار آفرین دفتر بینالمللی کتاب برای نسل جوان (IBBY) شده است.
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.