
وقتی از افسانهها و روایتهای شرقی صحبت میکنیم، عجیب نیست اگر پای معبدی به میان بیاید که در سکوت سنگین آن، راهبی تنها به مراقبه و نیایش مشغول است. اما پناه بردن دختری گمشده در شبی سرد و توفانی، به معبدی برفپوش در دل کوهستانی دورافتاده که از پاییز تا بهار، جز راهب وقفشدهاش زائری ندارد، نقطهی شروع درامی است که با اتفاقهای پیشبینیناپذیر همراه خواهد بود. حمید امجد در نمایشنامهی «نیلوفر آبی» با وسواس و ظرافت، چنین فضایی را خلق کرده؛ جهانی آمیخته از آیین و اسطوره و روایتی سرشار از حالوهوای باورهای مشرق زمین که زمینهساز آموزهها و آزمونهای بزرگی میشود.
مروری کوتاه بر نمایشنامه نیلوفر آبی
در دل یک معبد پوشیده از برف و دورافتاده، جایی میان کوههای خاموش شرقی، راهبی تنها در مراقبهای بیپایان روزگار میگذراند. اما با رسیدن دختری ناشناس به نام فوئونگ در شبی طوفانی، سکوت این معبد شکسته میشود و آرامآرام جهان تازهای میان آن دو شکل میگیرد؛ جهانی که واژهها در آن کماند و معنا در سکوت، نگاه و حضور جاریست. «نیلوفر آبی» نوشتهی حمید امجد، نمایشی است شاعرانه، پر رمز و راز و عمیق که با بهرهگیری از زیباییشناسی ذن بودیسم و آیینهای شرقی، روایتی متفاوت از عشق، ایثار و رهایی را پیش روی خواننده میگذارد؛ روایتی از تقابل میل و مراقبه که ذهن مخاطب را بیآنکه آشکار بگوید، تا مرزهای عشق، ایثار و بیخویشتنی پیش میبرد.
راهب | چه میبینم؟ گفتهاند هیچ نیمشبِ برفی، خود چندان تیره و سوزنده نیست، به قدرِ مولودِ شومش، زنِ برفی. راست نیست که بانوی برفها، رهگذرانِ خستهی نیمشب را میفریبد؛ تا در خواب به مرگ مهمانشان کند؟ |
فوئونگ | مرا یک رگِ هشیار نمانده - و با اینهمه شنیدهام که کسی از خواب گفت. نه! نباید خوابید- ورنه مرگ درمیرسد. |
راهب | کیستی تو؟ جغد یا روباهی در هیئتِ آدمی؟ |
فوئونگ | چه شبحی! – فرزند کوهسار یا پیکِ مرگ، هرکه هستی! رحم کن و مرا دریاب – مرا که آدمی زمینیام، راه گمکرده و به خطا بر بلندای راه آسمان قدم گذاشته – مرا دریاب. |
راهب | هاه - پس گم شدهای؛ چون بختِ من. خواستم کسی به دستگیریام بیاید، یکی آمد که خود غریقیست محتاجِ دستِ نجات...[1] |
تنفس در هوای ذن بودیسم و شینتوئیسم
نمایشنامهی «نیلوفر آبی» ریشه در جهانبینی و اسطورهشناسی شرق دور دارد؛ جایی که انسان در دل طبیعت، سکوت، و آیین، به دنبال رهایی و روشنایی میگردد. در این اثر، مفاهیمی مانند مراقبه، ترک تعلق، فداکاری، و میل به خویشتنزدایی، بهوضوح برگرفته از آموزههای ذن بودیسم هستند؛ جاییکه سلوک درونی با سکوت و مشاهده آغاز میشود و با رهایی از خود به کمال میرسد. از سوی دیگر، ارجاعهای ظریف به اسطورههای شینتو، بهویژه ایزدبانوی خورشید، نیز نمایش را وارد فضایی آیینی و نمادین میکنند. این پیوند محتوایی با فرهنگ شرقی، اثر درخشان حمید امجد را به نمایشی فلسفی و چندلایه تبدیل کرده که در آن، داستانی شخصی به روایتی جهانشمول تبدیل میشود.
فرم شرقی، روح شرقی
«نیلوفر آبی» نهتنها از نظر محتوا، بلکه در فرم و زبان هم عمیقاً متأثر از سنت زیباییشناختی ذن بودیسم است؛ سنتی که زیبایی را در سادگی، سکوت، ناپایداری و حضور لحظهای جستوجو میکند. فضای مینیمال معبد، دیالوگهای کوتاه و پرمکث، حذف هرگونه زوائد بصری یا کلامی، و تأکید بر مکثها و خلأهای معنا، همگی بازتاب مستقیم اصول زیباشناسی ذن هستند. در این نمایشنامه، سکوت فقط غیاب صدا نیست، بلکه حضوری معنادار و گویاتر از هر کلام است. همین انتخابهای فرمی «نیلوفر آبی» را به نمونهای درخشان از پیوند تئاتر مدرن با عرفان شرقی و ذن بودیسم تبدیل کرده؛ اثری که خواندنش نه تنها تجربهای نمایشی، بلکه مراقبهای درونی و شاعرانه است.
راهب | خوشتر آنکه دل از همه جدا کنی. آنکو دل از همه برکَنَد، در یک قدمیِ رستگاریست. |
فوئونگ | و آخرین قدم چیست؟ |
راهب | دل از خود کندن. |
فوئونگ | اینکه مرگ است! |
راهب | در سرزمینِ تو قربانی میدهند؛ من از دیاری میآیم که قربانی میشوند، و بدین مقام آسان نرسند. |
فوئونگ | چگونه؟ |
راهب | ریاضت چیست جز قربانی کردنِ خواهشهای دل؟ و کشتنِ آن خواستنیترین، بهترین ریاضت است. از آن پس است که میتوان خود را فنا کرد. آموختی؟ |
فوئونگ | میکوشم که بیاموزم.[2] |
رقص واژهها بر صحنهی نمایشنامه
زبان نمایشنامهی نیلوفر آبی ترکیب شگفتانگیزی از ایجاز شرقی و شعر فارسی است. واژهها در این اثر نه برای پر کردن دیالوگ، که برای ساختن فضا آمدهاند. جملهها کوتاهاند، مکثها بلند، و سکوتها، پرمعناتر از هزار کلمه. حمید امجد با مهارت شاعری خود، از زبان برای ایجاد ریتم درونی استفاده میکند؛ ریتمی که نهتنها گوش، بلکه ذهن و روح مخاطب را با خود همراه میکند.
چرا باید نیلوفر آبی را بخوانیم؟
«نیلوفر آبی» یکی از مهمترین و متفاوتترین نمایشنامههای معاصر فارسی است که بهخاطر فرم خاص، مضمون فلسفی و فضای آیینیاش جایگاه ویژهای در ادبیات نمایشی ایران دارد. حمید امجد با زبانی موجز و نگاهی عمیق، یکی از کمنظیرترین آثار تئاتر مینیمال ایرانی را خلق کرده؛ نمایشی که برخلاف روایتهای رایج، از تعداد زیاد بازیگران و صحنهآرایی شلوغ فاصله میگیرد و به درون انسان، زمان، و معنای حضور میپردازد. این اثر اگرچه با هدف اجرا خلق شده، اما بیش و پیش از آن متنیست برای آموختن و مراقبه. خواندن این نمایشنامه مثل نشستن در معبدی برفی و خیره شدن به شعلهای آرام است که با هر بار خواندنش لایهای تازه از معنا پیدا میشود. درست مانند ذن که در تکرار و بازگشت به لحظه، عمقِ معنا پدیدار میشود.
دربارهی نویسنده
حمید امجد (متولد آذر ۱۳۴۷، تهران) نویسنده، نمایشنامهنویس، کارگردان تئاتر و سینما، پژوهشگر، مترجم و مدرس ایرانی است. او دانشآموخته کارشناسی سینما از دانشگاه صداوسیما و کارشناسی ارشد و دکتری پژوهش هنر از دانشگاه تهران است. امجد فعالیت هنری خود را از سال ۱۳۵۷ با بازی در نمایشهای تجربی آغاز کرد و در سال ۱۳۷۰ با بازی در فیلم «مسافران» به کارگردانی بهرام بیضایی وارد سینما شد. از سال ۱۳۶۴ با نگارش نقد فیلم در ماهنامه فیلم فعالیت مطبوعاتی خود را شروع کرد و در سال ۱۳۷۶ انتشارات نیلا را با تمرکز بر ادبیات و هنر تأسیس نمود. او همچنین از سال ۱۳۷۳ به تدریس نمایشنامهنویسی و دروس مرتبط با تئاتر و سینما در دانشگاههای تهران، هنر، آزاد اسلامی و سوره پرداخته است. آثار او شامل نمایشنامهها، ترجمهها و کتابهایی چون « پستو خانه»، « بیشیر و شکر»، « دکّۀ بین راه» و «امواج سنگی» است که در حوزه ادبیات نمایشی و هنری جایگاه ویژهای دارند.
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.