بی‌شعوری: مخو‌ف‌ترین بیماریِ تاریخ بشریت

مروری بر کتاب بی‌شعوری نوشته‌ی خاویر كرمنت

مرضیه کیانی

یکشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۱

نقاشی جیغ اثر ادوارد مونک روی جلد کتاب بی شعوری

کتاب بی‌شعوری[1] (1990) نوشته خاویر کرِمِنت[2]، به‌عنوان راهنمایی کاربری برای درمان عارضه‌ی بی‌شعوری، پس از انتشار با اقبال بسیار خوبی از طرف جامعه‌ی مخاطبین روبه‌رو شد. نسخه‌ی فارسی کتاب نیز با استقبالی چشمگیر همراه بود. شاید دریافتِ این میزان ‌توجه از جانب خوانندگان به‌واسطه‌ی سایش تنگاتنگی‌ست که افراد با پدیده‌ی بی‌شعوری دارند. کتاب بی‌شعوری درواقع دریچه‌ای‌ست برای اشراف بیشتر به خود؛ باید معترف بود که همه در ابتدا کتاب را با قصد شناخت افراد و محیط پیرامون خود انتخاب می‌کنیم اما در پایان به خود خواهیم رسید و درخواهیم یافت که کتاب بیش از آنکه روایت دیگری و دیگران باشد، روایت ماست.

نویسنده صادقانه رازِ اشراف خود به این پدیده‌ی مهلک را فاش می‌گوید و به‌صراحت اذعان می‌کند که خود او نیز بیست سال تمام همانند بی‌شعوری تمام‌عیار زیسته است بی‌آنکه از این حقیقت آگاه باشد. نویسنده اشاره می‌کند که چه جاهلانه در آن زمان، رفتارِ به‌زعم خود احترام‌آمیز دیگران را نه ناشی از ترس آن‌ها که ناشی از احترام حقیقی آن‌ها نسبت به خود می‌پنداشت. نویسنده روایت می‌کند که چگونه مشاجره‌ای خانوادگی دنیای او را دگرگون و او را به درماندگی کشاند؛ چگونه توصیفِ صریحانه‌ی یک دوستِ پزشک در مورد او –اینکه او یک بی‌شعور است-  وی را از آن جهلِ ویرانگر رَهاند و چگونه با باور به اینکه این بیماری قابل‌درمان است، با تلاشی مصممانه خود را از اسارت این بلا آزاد کرد. بر طبق گفته‌ی نویسنده، کتاب «بی‌شعوری» راهبردی‌ست برای آنانی که بی‌آنکه آگاه باشند به بی‌شعوری خو گرفته‌اند.

کتاب در قالب پنج بخش ارائه می‌شود. بخش اولِ کتاب تحت عنوان «بی‌شعور کیست و چرا یک نفر باید بخواهد بی‌شعور باشد؟» به شرح و توصیف بی‌شعوری و ارائه روایتی از زندگی چند بی‌شعور می‌پردازد. بی‌شعوری از دیرباز وجود داشته اما علیرغم وفور و فراگیری آن و آشنایی زیاد افراد با این بیماریِ ویرانگر، ارائه‌ی تعریفی جامع از آن دشوار است چراکه تعریف‌ها هیچ‌گاه کامل نیستند، به همین سبب است که به قول نویسنده باید به‌جای تعریف، به صفات و علائم بی‌شعوری پرداخت (انکار، ارعاب، وقاحت، تسلط بر دیگران، تعصب فکری، تهاجم و ...) و پذیرفت که بی‌شعوری یک مرض است که به‌تدریج افزایش می‌یابد و دیگران را نیز خواهد آلود.[3] نویسنده به‌روشنی بیان می‌کند که اگرچه استفاده از واژه‌ی بی‌شعوری در نظر عموم توهین‌آمیز است، اما «نباید از نامیدن بی‌شعورها با این نام شانه خالی کنیم، چراکه همین ملاحظات و تعارف‌هاست که باعث می‌شود بی‌شعورها بیشتر و بیشتر در بی‌شعوری‌شان غرق شوند».[4]

بخش دوم کتاب با عنوان «انواع بی‌شعورها» به دسته‌بندی بی‌شعورها می‌پردازد) بی‌شعور اجتماعی، بی‌شعور تجاری، بی‌شعور مقدس‌مآب و ... ). توصیفاتی که از هر گروه ارائه می‌شود، چنان آشناست که گویی صدایی‌ست برخاسته از دلِ جامعه ما؛ درمی‌یابیم بی‌شعوری بی‌هیچ کرنشی همه‌ی جهان را در خود بلعیده است بی‌آنکه پای ملیت، فرهنگ و مرزهای جغرافیایی در میان باشد. برای مثال، بی‌شعور مقدس‌مآبِ حرفه‌ای به‌عنوان «آدمی که با ریا و تظاهر و دستمایه قرار دادن دین و مذهب، کاروکاسبی راه انداخته و از این راه نان می‌خورد»[5] توصیف شده است. در بخش «بی‌شعورهای دیوان‌سالار»، نویسنده با اشرافی کامل اشاره دارد که «همه کسانی که در ادارات کار می‌کنند بی‌شعور نیستند اما همگی در معرض ابتلا قرار دارند... بی‌شعورهای اداری در کشف شیوه‌های جدید کاغذبازی و به تأخیر انداختن کارها قوه‌ی شگفت‌انگیزی دارند و... اگر تمام کارهایتان قانونی و طبق مقررات باشد و هیچ موشی نتوانند در آن بدوانند، به‌سرعت شما را در چرخه‌ی بی‌پایان <امروز برو، فردا بیا> می‌اندازند».[6] در بخش مربوط به «بی‌شعور شاکی»، آمده است: «سریع‌ترین راه برای شکست خوردن در یک مرافعه قضایی این است که آدم معتقد باشد سیستم قضایی بی‌طرف است. دومین راه، گرفتنِ یک وکیل پاک و درستکار است (البته اگر همچین چیزی وجود خارجی داشته باشد) چراکه فقط بی‌شعورها از پس بی‌شعورها برمی‌آیند».[7]

بخش سوم با عنوان «وقتی جامعه بی‌شعور می‌شود» به ابتلای تجارت، دولت، دین و رسانه به پدیده‌ی بی‌شعوری اشاره دارد. وقتی بلای ویرانگری نظیر بی‌شعوری در مقیاس گسترده‌تری بروز می‌کند و بر همه‌چیز و همه‌کس سایه می‌اندازد، آنگاه است که درمی‌یابیم جامعه بی‌شعور شده است؛ برای مثال، «وقتی مسئولان مدرسه مجبورند برای برنامه‌های فوق‌برنامه و جنبی، بیشتر از کیفیت آموزشی وقت بگذارند، تمام جامعه ما بی‌شعور شده است».[8] بخش مهمی از این جامعه‌ی گسترده، رسانه‌ها هستند یعنی همانانی که خود را تنها متولیان بیان حقایق می‌دانند. شاید آن‌چه موجب می‌شود مخاطب ایرانی ارتباطی تنگاتنگ با کتاب برقرار کند این است که نویسنده را راویِ صادق محیط پیرامونی خود می‌یابد، برای مثال وقتی کِرمنت در بخشی از کتاب می‌گوید: «یکی از کلک‌های رسانه‌ها این است که به‌جای گزارش درباره واقعیات، از آدم‌هایی که کاملاً از موضوع پرت‌اند بخواهند تا درباره وقایع نظر بدهند. بعد نظرهایی را که با نظر خودشان مشابهت دارد را دست‌چین کرده و چاپ و منتشر کنند».[9]

بخش چهارم با عنوان «زندگی با بی‌شعورها» به توصیف وضعیت روابطی (روابط کاری، دوستی، زناشویی، ...) می‌پردازد که یکی از طرفین به بی‌شعوری مبتلاست. نویسنده در بخش مربوط به «ازدواج با بی‌شعورها» می‌گوید: «شاید هیچ‌چیز در زندگی از این تکان‌دهنده‌تر نباشد که یک روز از خواب برخیزیم و دریابیم که یک آدم بی‌شعور توی رختخوابمان هست! بعضی آدم‌ها این حقیقت تلخ را در همان شب اول عروسی‌شان می‌فهمند؛ دیگران تا سال‌ها بعد نمی‌فهمند».[10] در بخشی دیگر تحت عنوان «فرزندان والدین بی‌شعور» گفته‌ی یکی از مراجعین نقل شده است: «تا زمانی که معلم کودکستانم من را برای اولین بار در عمرم <کوین> صدا نزده بود، نمی‌دانستم که اسمم <اوهوی گوساله> نیست».[11]

بخش پایانی کتاب با عنوان «راه نجات» به چگونگی و روند درمان بی‌شعوری می‌پردازد. بی‌شعورها عمدتاً مسیر کتمان را در پیش می‌گیرند و به همین دلیل اولین گام درمان، پذیرشِ این مهم است که «من یک بی‌شعور هستم». پس از پذیرش حقیقت، می‌توان درمان را آغاز کرد. شوک‌درمانی یکی از شیوه‌های پیشنهادی‌ست؛ اما چرا شوک‌درمانی؟ چون مقاومت برخی بی‌شعورها بسیار بالاست. به قول نویسنده: «اگر با بی‌شعوری سروکار دارید که نه شعورش بیشتر می‌شود و نه اصولاً برای شعور داشتن ارزشی قائل است، بفرستیدش وردست بی‌شعورترین بی‌شعوری که می‌شناسید... شوک ناشی از چنین مواجهه‌ای درس‌های خوبی ... به او می‌دهد».[12]شاید زمان آن است که بپذیریم بی‌شعوری دیرزمانی‌ست که با ما و جهانی که در آن به سر می‌بریم، عجین شده است و شاید آن‌چنان در آن حل‌شده‌ایم که دیگر بوی تعفن آن‌چه با ما کرده است، آزارمان نمی‌دهد. شاید خوانش کتاب ما را به این حقیقت برساند که دیگر کافی‌ست. شاید وقت آن رسیده از خود بپرسیم آیا به حد کافی بی‌شعور نزیسته‌ایم؟ آیا بهتر نیست معترف شویم که همه ما عمری در زیر لوای عناوین پرطمطراق به ماهرانه‌ترین شکل بی‌شعور بوده‌ایم و اکنون زمان تغییر است؟


[1]- Assholism

[2]- Xavier Crement

[3]- خاویر کرِمنت (1990). ترجمه محمود فرجامی (1994: 52)

[4]- همان: 53

[5]- همان: 100

[6]- همان:110

[7]- همان: 118

[8]- همان: 137

[9]- همان: 142

[10]- همان: 156

[11]- همان: 165

[12]- همان:179

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

پرسش های متداول

کتاب بی شعوری درواقع دریچه ای‌ ست برای اشراف بیشتر به خود؛ باید معترف بود که همه در ابتدا کتاب را با قصد شناخت افراد و محیط پیرامون خود انتخاب می کنیم اما در پایان به خود خواهیم رسید و درخواهیم یافت که کتاب بیش از آنکه روایت دیگری و دیگران باشد، روایت ماست.

مطالب پیشنهادی

گذشته را ببوس و کنار بگذار

گذشته را ببوس و کنار بگذار

مروری بر نمایشنامه «باغ آلبالو» اثر «آنتون چخوف»

«عشقِ تو نباشد، من هم یکی دیگر از اشیاء عالَمم»

«عشقِ تو نباشد، من هم یکی دیگر از اشیاء عالَمم»

محمد صالح‌علا: مروری بر زندگی و آثار

قاب عکسی مه‌آلود و تب‌زده

قاب عکسی مه‌آلود و تب‌زده

مروری بر کتاب منظرِ پریده‌رنگ تپه‌ها نوشته‌ی کازوئو ایشی‌گورو

کتاب های پیشنهادی