سیمای مرد هنرمند در سفر ادیسهوارش
مروری بر کتاب چهره مرد هنرمند در جوانی نوشتهی جیمز جویس
میثم غضنفریسه شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۹

این کتاب داستان یک مبارزه معنوی پیچیده و طاقت فرسا ست. سبک نگارش جویس بسیار منحصر به فرد است و او با نبوغ محض از روشهای نوشتاری استفاده کرده است. جملات توصیفی بسیار رسا و زنده هستند. بهطوری که تصاویر و صحنههای خلق شده با شدت و وضوح زیادی احساس میشوند و در پیش چشم خواننده زنده میشوند.
قصد من آن بود که فصلی در تاریخ اخلاقی وطن خود بنویسم و از آن رو دابلین را صحنهی داستانها قرار دادم که این شهر به نظر من کانون فلج مینمود. کوشیدهام تا این شهر را از چهار جنبهی آن به تودهی لاقید مردم نشان دهم: کودکی، نوجوانی، پختگی و زندگی اجتماعی. داستانها به همین ترتیب ردیف شدهاند. بیشتر قسمتهای کتاب را به سبکی دقیقا میانمایه نوشتهام و بر این عقیده بودهام که گستاخی زیادی میخواهد که کسی جرئت کند آنچه را دیده و شنیده است در هنگام بیان کردن عوض کند، چه رسد به آنکه مسخ کند. (از نامهی جیمز جویس به یک ناشر دربارهی کتاب دوبلینیها)
جیمز جویس قصد آن را داشت تا با تسخیر قلب دابلین قلب تمام شهرهای جهان را تسخیر کند و به اعتقاد بسیاری نیز این کار را کرد، حتی با نوشتن همان آثار معدود و کمی که از خود برجای گذاشت. جویس این کار را از همان نخستین مجموعه داستان کوتاهش،دابلینیها،آغاز کرد و داستان به داستان آن را پختهتر و با سبکی ویژهی خود ارائه کرد؛ داستانهایش به ظاهر دربارهی زندگی عادی و روزمرهی مردم ایرلند است، اما هر داستاناش در نگاه دقیقتر به مسئلهای انسانی و جهانشمول میپردازد که آنها را تشخص میبخشند. جویس باشکوه و جذاب مینوشت و در راه نوشتن پرپیچوتاباش، از خوانندگاناش میخواست تا مانند او صبور و با حوصله باشند و بنای عظیمی را که او در ادبیات پدید آورده با ژرفاندیشی بخوانند و به قول خودش در پی خوانندهای بود تا تمام عمرش را در راه تلاش برای فهم نوشتههای او بگذارد؛ بنابراین برای خواندن داستانهایش حوصلهای باید و برای دریافتن کاملشان سپری کردن زمان بسیاری لازم.
جیمز جویس در دوم فوریهی 1882 در شهر دابلین ایرلند زاده شد، مغرور و گوشهگیر بار آمد و به پیشنهادهای مربوط به احیای وطن، خواه سیاسی یا خواه هنری، به دیدهی تحقیر مینگریست. به جایش بسیار زود و سریع به دانش حیرتانگیزی از ادبیات و هنر دست یافت و آن را سرلوحهی کار خود قرار داد. همان طور که در صفحهی نخست رمان چهرهی مرد هنرمند در جوانی نوشت: «و عزم کرد تا به هنرهای ناشناخته بپردازد.»در جوانی از مذهب کاتولیک رویگردان شد و در سال 1904 ایرلند را برای همیشه ترک گفت و راهی پاریس و زوریخ و دیگر شهرهای اروپایی شد. سالها بار تحمل فقر و تنگدستی را بر دوش کشید و با معلمی زبان انگلیسی تلاش میکرد برای خانوادهاش اندک معاشی فراهم کند. جویس در راه نبوغ ادبیاش کوچکترین تردیدی به خودش راه نمیداد و با وجود مشکلات زندگی، بیاعتنایی، سانسور و بیماری چشماناش سخت به راه ادبیاش اطمینان داشت و کتابهایش را تنها با ایدهآلهای ذهنی خود منتشر میکرد. سال 1941 که درگذشت کمتر کسی بود که او را در زمرهی مهمترین نویسندگان قرن 20 و چه بسا تاریخ نداند و ستایشها و تحسینهای فراوانی نصیب کارهای او شد.
چهرهی مرد هنرمند در جوانی را اغلب زندگینامهی خودنوشت جویس دانستهاند، رمانی که در سال 1916 و در روند طولانی تکوینی منتشر شد که سالها طول کشید. رمان در اصل فرآیند کشف استعداد حقیقی جویس و جدا شدن از سنت و آیین روزگار خود است؛ جویس در نوجوانی خود نوشتن رمانی را بر اساس زندگیش آغاز کرد و آن قدر نوشت تا به بیش از 150000 واژه رسید که تازه به پایان نیز نرسیده بود. بعدها جویس تصمیم به مختصر کردن این اثر گرفت و پس از مرگش دستنوشتههایش به صورت کتاب قهرمان استیون منتشر شد. رمان چهرهی مرد هنرمند در جوانی داستان شخصیتی به ناماستیون ددالوس است -که همان خود جویس است- و از دو سالگی تا حدود بیست سالگی او را، یعنی زمانی که برای بار نخست به پاریس رفت، در بر میگیرد. نظریهی ادبی جویس -که در بخش نهم رمان بزرگ اولیس ضمن مباحثهی پر شوری در کتابخانهی ملی دابلین به تفضیل بیان میشود- این است که هر اثر ادبی، حتی نمایشنامهای شبه تاریخی مانند هملت اثر شکسپیر در حقیقت زندگینامهی خودنوشت پدیدآورندهی آن است. رمان از همان نخستین سطرهای خود سبک و روش نوینی را به نمایش میگذارد: «روزی بود و روزگاری و بس خوش روزگاری یه گاو ماغکشی بود که از جاده داشت رو به پایین میاومد و این گاو ماغکش که داشت از جاده رو به پایین میاومد یه پسر کوچولویی رو دید که اسمش توکو بود.[1]»
روند پرورش خودآگاهی استیون ددالوس موضوع اصلی کتاب است، موضوعی که با ناتورالیسمی نفسگیر روایت میشود؛ اما جویس در به کارگیری آن شیوهی نوینی را به کار میبرد که به حقیقت او را در زمرهی نابغههای ادبی قرن قرار میدهد: در صفحهی دوم رمان چنین میخوانیم: «خانوادهی ونس در خانهی شمارهی هفت زندگی میکردند. یک پدر و مادر دیگر داشتند. آنها پدر و مادر آیلین بودند. وقتی بزرگ شدند، با آیلین عروسی میکرد. زیر میز قایم شد. مادرش گفت: -وای، استیون باید عذرخواهی کنه. دانته گفت: -وای والا عقاب میآید و چشمهاشو از جا میکنه- چشمهاشو از جا میکنه، باید عذرخواهی کنه، باید عذرخواهی کنه، چشمهاشو از جا میکنه.[2]» تمام رمان چهرهی مرد هنرمند در جوانی در واقع نوعی عذر تقصیر است و در عین حال تاکید اساسی بر این است که استیون عذرخواهی نخواهد کرد، بلکه منتظر عقاب میماند؛ از این گذشته، در واقع نیز چشمان جویس از همان اوان معرض آسیب بود. زنجیرهای از اتفاقات اینچنینی که در سراسر رمان رابطهای میان خاطرهها و تجربههای خود جویس و داستان زندگی استیون ددالوس برقرار کردهاند و بعدها نیز در رمان اولیس رد پایی از آنها نیز برجا گذاشتهاند، این رمانها را به عرصهی کشتیگیری ذهنی خواننده با نویسنده بر سر آشنایی تمام و کمال با تمام جوانب رمان بدل میسازد. این روشِ یافتن موضوعهای نمادین پیچیده در سرتاسر نوشتهای سخت واقعگرایانه، روشی است که جویس بعدا هر چه بیشتر به کار میبرد. نثر او سرانجام به تالاری پر پژواک بدل میشود. آن هم (پژوهشگر زحمتکش حتما احساس میکند.) تالاری پر از صداهای معلق و پر ابهام. خود جیمز جویس نیز از این بازی با شارحان و منتقدان ادبی گویا بسیار لذت میبرده است و در رمانهای بعدیاش تلاش کرده تا با ساختن کوهی از ارجاعات، زمینهی گمانهزنیهای فراوان برای آنها را فراهم آورد.
خواندن رمان چهرهی مرد هنرمند در جوانی جدای از شناخت شخصیت استیون در رمان اولیس که یار و همراه لئوپولد بلوم است، به عنوان یکی از سرچشمههای مدرنیسم ادبی نیز لذت بخش است. مطلبی که به علت تاثیر مهیب رمان اولیس اغلب به حاشیه برده شده این است که شاید رمانهای بعدی جیمز جویس از نظر سبک و شیوهی نگارش و محتوایشان جسورانهتر و پرشکوهتر باشند، اما مانع از آن نمیشود که چهرهی مرد هنرمند در جوانی را، به عنوان یک رمان مستقل، اثری برجسته و بزرگ ندانیم و آن را با تمام پیچیدگیها و ظرافتهایش چندین بار نخوانیم. در انتها بد نیست به ماجرای نام شخصیت نخست رمان، استیون ددالوس، اشاره کنیم که خودش بخشی از این پیچیدگیهاست: واژهی ددالوس در زبان یونانی به معنای صنعتگر زیرک است و در اسطورههای یونان، ددالوس مظهر مخترع، مجسمهساز و معمار است. در اسطورههای یونان حکایت شده است که چون ددالوس برادرزادهی خویش تالوس را دارای قریحه و استعداد فراوان در اختراع دید، او را از روی حسد کشت و از این رو از آتن نفی بلد شد. ددالوس به جزیرهی کرت رفت که گاوپرست بودند و در آنجا به فرمان مینوس شاه هزارتویی ساخت تا مینوتور را در آن جای دهند. مینوس شاه ددالوس و پسرش ایکاروس را هم در همان هزارتو زندانی کرد؛ اما ددالوس بالهایی از موم و پر ساخت. به خودش و پسرش چسباند و با آنها از هزارتو گریختند و به پرواز درآمدند. ایکاروس که سخت از پرواز به شوق آمده بود چنان به خورشید نزدیک شد که مومها آب شد و بالهایش جدا شد به دریا افتاد. ددالوس اما با همان بالها به سیسیل رفت و به زندگی خود ادامه داد: جیمز جویسی که از هزارتوی ایرلند استعمارزدهی دور و برش سخت به تنگ آمده بود و از هنر و ادبیات برای خود بالی ساخت و در پاریس فرود آمد؛ فقط حواسش بود این بار مومهای بسیار بسیار محکمی برای بالهایش انتخاب کند، زیرا او قصد آن داشت بسیار بیشتر از ددالوس و فرزندش به خورشید نزدیکتر شود.

چهره مرد هنرمند در جوانی
نویسنده: جیمز جویس ناشر: نیلوفر قطع: شمیز،رقعی نوع جلد: شمیز قیمت: 65,000 تومان[1]چهرهی مرد هنرمند در جوانی، صفحهی 15
[2]همان، صفحهی 16و17