در نزد آقای میلان کوندرا

مصاحبه با ابوالفضل الله‌دادی، مترجم کتاب در جست‌وجوی میلان کوندرا

ثمین نبی پور

چهارشنبه ۱۰ دی ۱۴۰۴

(3 نفر) 5.0

ابوالفضل الله دادی

در نخستین مواجهه‌تان با کتاب در جست‌وجوی میلان کوندرا چه چیزی در متن آریان شمن شما را به ترجمه آن ترغیب کرد؟
آیا حس کردید که این کتاب خلأ شناخت کوندرا را برای مخاطب فارسی‌زبان پر می‌کند؟
در جست‌وجوی میلان کوندرا ابتدا در لو موند، روزنامه عصر پاریس، منتشر شد. من آن زمان بخش‌هایی را به‌صورت پراکنده خوانده بودم، اما متن کامل را وقتی دیدم که به‌شکل کتاب منتشر شد. در مورد کوندرا و زندگی او همیشه اطلاعات جسته‌گریخته‌ای وجود داشته است و خودش هم هیچ‌وقت به این تن نداد که زندگی‌نامه‌ای درباره‌اش نوشته شود. تصور می‌کردم در جست‌وجوی میلان کوندرا می‌تواند ابعاد تازه‌ای از زندگی او را ترسیم کند، و کم‌وبیش هم همین شد. آریان شمن توانسته به اطلاعات نادری دست پیدا کند. مثلاً برای اولین بار به‌واسطه این کتاب می‌فهمیم که میلان کوندرا یک بار در چک ازدواج کرده و پس از مدتی متارکه کرده است. وانگهی، آریان شمن ساعت‌های زیادی را با وِرا کوندرا گذرانده است، همسر جناب نویسنده و به‌نوعی جعبه‌سیاه زندگی او، کسی که تا روزهای پایانی زندگی کوندرا در کنار او در کوچه بن‌بستی در پاریس زندگی کرد.

این کتاب میان ژورنالیسم روایی و زندگی‌نامه حرکت می‌کند. ترجمه چنین ژانر بینارشته‌ای چه چالش‌هایی داشت؟
به‌ویژه در بخش‌هایی که روایت، تحلیل و گزارش در هم تنیده می‌شوند؟
آریان شمن گاهی کوشیده است با جملاتی بسیار کوتاه بیشترین معنا را منتقل کند. در واقع، در این راه به سبقه روزنامه‌نگاری خود پایبند است و با ضرب‌آهنگی تند قصه‌اش را روایت می‌کند. حفظ سبک او و این ضرب‌آهنگ مهم‌ترین چالش در ترجمه این کتاب کوچک بود. وانگهی، این کتاب آمیزه‌ای از رمان تاریخی و پلیسی و زندگی‌نامه و روایتی ژرونالیستی است. خود نویسنده هم گهگاه سروکله‌اش در قصه پیدا می‌شود و با استفاده از ضمیر «من» به اظهارنظر می‌پردازد و به کتاب جنبه یک ناداستان می‌دهد. تمام تلاش من این بوده است که تمام ویژگی‌های اثر حفظ و منتقل شود.

آریان شمن در کتاب خود عمداً به سوی فضاهای مبهم و «سکوت‌های کوندرا» می‌رود.
این حال‌وهوای رازآلود چگونه در زبان فارسی بازآفرینی شد؟
اساساً آریان شمن این کتاب را نوشته است تا به علت سکوت و پنهان‌شدن کوندرا پی ببرد. خواننده لحظه‌به‌لحظه زندگی میلان کوندرا را دنبال می‌کند تا شاید بفهمد چه شد که یکی از پرخواننده‌ترین نویسندگان جهان از کوچه بن‌بستی در پاریس سر درآورد و نزدیک به چهل‌سال همان‌جا در سکوت و سایه ماند. من وقتی در مورد کوندرا صحبتی می‌شد، همیشه به این فکر می‌کردم که چطور در زمانه‌ای که همه در پی اظهار فضل هستند، نویسنده‌ای مثل او راه سکوت و گوشه‌نشینی را انتخاب می‌کند و تمام عمر به آن پایبند می‌ماند.

میلان کوندرا در جهان ادبیات جایگاهی ویژه دارد؛ از نظر شما، اهمیت کوندرا برای ادبیات جهان چیست؟
و برای شما، به‌صورت شخصی، او چه معنایی دارد؟
آیا خواندن یا ترجمه آثار او بر نگاهتان به ادبیات تأثیر گذاشته است؟
آن روزها که هنوز زبان فرانسه نمی‌دانستم، اولین کتابی که از او خواندم ترجمه سبکی تحمل‌ناپذیر هستی بود. بعدها کوندرا یکی از اولین نویسندگانی شد که آثارش را به زبان اصلی خواندم. در دوره لیسانس، یک روز که با استادم حرف می‌زدم، ایشان به سبکی تحمل‌ناپذیر هستی اشاره کرد و ما دقایقی طولانی در مورد کوندرا حرف زدیم، در مورد نویسنده‌ای که همه حوادث مهم قرن بیستم را از سر گذرانده بود. آنجا بود که تصمیم گرفتم رمان‌هایش را به زبان فرانسه بخوانم. کم‌وبیش تمام آثارش را هم خواندم و خب، پُر واضح است که در آن سن‌وسال تأثیر عمیق و عجیبی بر من گذاشت. کوندرا ابتدا شعر می‌سرود، اشعاری با رنگ‌وبوی محلی و مبارزه‌جویانه. حتی در برخی از سروده‌هایش مدح استالین را گفته است. با‌این‌همه، سرانجام در دهه 60، به سراغ نوشتن رمان رفت؛ چرخشی سرنوشت‌ساز در آثار و زندگی‌ او که الهام‌بخش رمان زندگی جای دیگری است شد. کوندرا به ژانر کم‌وبیش مرده رمان در فرانسه جان دوباره داد. تأملات او که در قالب رمان‌هایش بیان شده‌اند تکان‌دهنده‌اند و شخصیت‌های مختلفی که خلق‌ کرده است به‌یادماندنی. همیشه دوست داشته‌ام فرصتی دست بدهد که بتوانم رمان‌هایش را ترجمه کنم تا «متن کامل آن‌ها» در اختیار خواننده فارسی‌زبان قرار بگیرد، اما بدیهی است که چنین اتفاقی در شرایط فعلی ما امکان‌پذیر نیست.

کوندرا بیش از سه دهه خود را از رسانه‌ها کنار کشید و همین امر او را شخصیتی گریزان از روایت مستقیم ساخت.
آیا این «غیبت طولانی» در برگردان فارسی کتاب هم دشواری‌هایی ایجاد کرد؟ بیشتر از این نظر که شاید مخاطبِ ایرانی عطش یا علاقه‌اش را به شناختِ آقای نویسنده از دست داده باشد.
حریم خصوصی برای او ارزشی برتر و مقدس بود. به‌قول وِرا کوندرا: «او مثل یک سرخپوست پیر است که می‌ترسد روحش را بدزدند.» کوندرا در سال 1958، در مصاحبه  با نیویورک‌تایمز می‌گوید: «هرکس زندگی خصوصی دیگران را فاش کند، سزاوار شلاق خوردن است. ما در عصری زندگی می‌کنیم که زندگی خصوصی رو به نابودی ا‌ست. وقتی نمی‌توان از چشم دیگران پنهان شد، زندگی جهنم است.» این جمله آخر بی‌شباهت به گفته مشهور سارتر نیست. به‌گمانم مدت‌هاست که تب کوندراخوانی در میان مخاطبان ایرانی فروکش کرده است، اما او همچنان نویسنده‌ای است که نمی‌شود از نامش به‌سادگی گذشت.

در ترجمه این کتاب، چگونه توازن میان لحن ژورنالیستی (خبری، دقیق، مبتنی بر تحقیق) و لحن ادبی (روایی، گاه شاعرانه) را حفظ کردید؟
به‌ویژه با توجه به اینکه آریان شمن گاهی لحنی نزدیک به ادبیات داستانی دارد.
همان‌طور که عرض کردم بیشترین تلاش من در ترجمه این کتاب حفظ سبک آریان شمن و ضرب‌آهنگ متن او بود. درهم‌آمیختگی لحن‌های مختلف نیز از دشواری‌های ترجمه بود. هنگامی که این کتاب را ترجمه می‌کردم، با خانم شمن هم در تماس بودم و به ایشان اطلاع دادم که این اثر به‌زودی به فارسی منتشر می‌شود. از ایشان خواستم که با ناشرشان صحبت کنند و اجازه انتشار رسمی این کار را بگیرند. خانم شمن هم قول پیگیری دادند، اما دیگر خبری از ایشان نشد.

یکی از وجوه مهم کتاب، بررسی هویت دوگانۀ کوندرا، یعنی چک‌فرانسوی، است. به‌نظر شما این دوگانگی چگونه در نثر و زندگی ادبی او بازتاب پیدا کرده و آریان شمن چگونه آن را بازنمایی می‌کند؟
کوندرا فرزند چکسلواکی بود و دلباخته فرانسه. او سال‌ها در کسوت یک کمونیست فعالیت می‌کرد و حتی در آوریل 1967، رمان شوخی بدون حتی یک کلمه تغییر در چکسلواکی منتشر شد و حدود 120هزار نسخه از آن در سراسر کشور به فروش رفت و سال بعد، که سانسور رسماً برچیده شد و بهار پراگ به اوج خود رسید، کوندرا از سوی حزب کمونیست مورد تجلیل قرار گرفت و جایزه اتحادیه نویسندگان چک را دریافت کرد. انتشار ترجمة فرانسوی همین رمان هم ـ که به لطف لویی آراگون رقم خورد ـ پای کوندرا را به فرانسه کشاند. البته اوضاع سیاسی به‌گونه‌ای پیش رفت که کوندرا و همسرش دیگر نمی‌توانستند در سرزمین خودشان بمانند و ناچار شدند به فرانسه هجرت کنند. فرانسه به کوندرا همه‌چیز داد. هرچند کوندرا واقعاً دوست داشت به کشورش برگردد، انتشار چند تحقیق تاریخی که بخش‌هایی از گذشته‌اش را زیر سؤال می‌برد به او فهماند که لزوماً از او استقبال نمی‌شود. وانگهی، خانم شمن معتقد است که در فرانسه تملق کوندرا را می‌گفتند اما در وطن خودش از این خبرها نبود.

در روند ترجمه، آیا به منابع دیگری درباره زندگی کوندرا مراجعه کردید؟
مثلاً خاطرات، مقالات، یا پرونده‌های جنجالی دربارۀ همکاری او با پلیس مخفی؟
این منابع چقدر به فهم و انتقال دقیق‌تر فضای کتاب کمک کردند؟
نه، خانم شمن زحمت این کار را کشیده بودند. خدا عمرشان بدهد!

به‌نظر شما آیا این کتاب می‌تواند نگاه مخاطبان ایرانی را به کوندرا تغییر دهد؟
به‌ویژه از این جهت که او را نه‌فقط از خلال رمان‌ها، بلکه از زاویۀ زندگی سیاسی و شخصی‌اش می‌بیند؟
به‌گمانم ابعاد تازه‌ای از زندگی کوندرا را برای خواننده ایرانی برملا می‌کند و چه‌بسا نگاه او را به نویسنده‌ای که سال‌ها در ایران پرهوادار بود دگرگون کند. اگر خواننده شیفته کوندرا باشد، بی‌شک تشویق می‌شود که بار دیگر آثار او را بخواند؛ اتفاقی که برای خود من هم افتاد.

اگر بخواهید خواننده ایرانی را در یک یا دو جمله به خواندن این کتاب ترغیب کنید، چه می‌گویید؟
جوهره این کتاب چیست؟
کوندرا از سال 1984، بعد از حضور در برنامه آپستروف برنار پیوو، دیگر تن به مصاحبه نداد و تا پایان مرگ از نظر ناپدید شد. سیر زندگی‌اش رازآلود بود و از خودش افسانه‌ ساخت. آیا او این قرنِ رسانه‌زده را دوست نداشت؟ چرا سرسختانه با کاوش در گذشته‌اش مخالفت می‌کرد؟ آیا می‌خواست چیزی را پنهان کند؟ در جست‌وجوی میلان کوندرا تلاش برای رسیدن به پاسخ همین سؤال‌هاست؛ تلاش برای روایت قصه مردی که محو شد.

دیدگاه ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

پناه بر سینما

پناه بر سینما

مروری بر کتاب موزاییک استعاره‌ها: گفت‌وگو با بهرام بیضایی و زنان فیلم‌هایش نوشته‌ی بهمن مقصودلو

پیشخان آذر‌ماه 1404

پیشخان آذر‌ماه 1404

کتاب های جدید آذر‌ ۱۴۰۴

چطور جین آستین به هشام مطر در یادگیری انگلیسی کمک کرد؟

چطور جین آستین به هشام مطر در یادگیری انگلیسی کمک کرد؟

مصاحبه با هشام مطر، رمان‌نویس و روزنامه‌نگار اهل لیبی

کتاب های پیشنهادی