کتاب اردوگاه عذاب
در رؤیایم مطمئن بودم که مرده ام، ولی هنوز نمیخواستم به مادرم بگویم. پیرمردی چتر به دست روی گونی کاه کنارم نشست و از خواب پراندم. در گوشم گفت: برادر زنم میخواست بیاید، ولی همه جا نگهبان است. نمیگذارند بیاید تو. هنوز در شهریم، نمیتواند بیاید اینجا و نمیتوانم بروم خانه. روی دکمه های نقره ای ژاکت مرد پرندهای پرواز میکرد، اردکی وحشی یا آلباتروس، چون وقتی نزدیکتر شدم، صلیب روی مدالش به لنگر تبدیل شد. چتر میانمان مثل عصا بود. پرسیدم آن را هم می آوری، گفت بله میآورم آنجا از اینجا بیشتر برف میآید.
بازآفرینی واقعیت
معرفی کتاب هلاک روایت، گزارشی از گرایشهای موثر چند رمان فارسی نوشتهی فواد امیری
تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»
وقتی ترسها به چالش کشیده میشوند!
معرفی کتاب کودک احساس بدی دارم نوشته جف استرند