کتاب وصیت ها

نویسنده: مارگارت اتوود

تنها آدم‌های مرده مجاز بودند تندیس داشته باشند، اما من زمانی که هنوز زنده بودم یکی برای خودم داشتم. حالا سنگ شده بودم.

عمه ویدالا با صدای بلند از روی تقدیرنامه می‌خواند که این تندیس نشانه‌ی کوچکی است برای ستایش از کمک‌های بسیاری که به آنها کرده‌ام. عمه ويدالا تنها داشت وظیفه‌ای که مافوق‌های ما بر عهده‌اش گذاشته بودند اجرا می‌کرد و قلباً تمایلی به قدردانی از من نداشت. من هم با فروتنی بسیار تا جایی که اقتضا می‌کرد از او تشکر کردم. بعد طناب را کشیدم و پارچه‌ای که روی تندیسم را پوشانده بود، رها شد. پارچه روی زمین افتاد. آنجا ایستاده بودم. ما اجازه نداشتیم در اینجا، یعنی آردوا هال، کسی را تشویق کنیم، اما چند نفری زیرزیرکی و خیلی آرام دست زدند و من سرم را خم کردم و یک بار برای همراهی با آن‌ها سرم را تکان دادم.

صفحه ۹

متاسفانه این کتاب موجود نیست

کتاب وصیت ها

متاسفانه این کتاب موجود نیست

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

از جنون خودت مراقبت کن

مروری بر کتاب من شماره سه نوشته‌ی عطیه عطارزاده

تن تن و هرژه

درباره‌ی هرژه و آفرینش ماجراهای تن تن

مسخ تقصیر

مروری بر کتاب مسخ نوشته‌ی فرانتس کافکا

کتاب های پیشنهادی