کتاب سلول ۱۸
نویسنده: علی اشرف درویشیان
به مادر بزرگ سلام میرسانم. امیدوارم روزی برسد که او هم بتواند یک شکم سیر فسنجان بخورد. به نرگس و بچة کوچولوی زاده نشدهاش سلام میرسانم. امیدوارم وقتی بچهام به دنیا آمد و بزرگ شد به او بگوید که پدرش کی بود و چه کرد. به احمد عزیزم و فاطمة خوشگلم و سعید کوچولویم سلام میرسانم. بگو فاطمهجان نتوانستم یک عروسک خوب برایت بخرم تو خیلی داداش داری که خودت نمیشناسی که آنها روزی برای همة دخترهای کوچولو و محروم جامعة ما همه چیز را مساوی تقسیم خواهند کرد و دیگر تو از وصلة پیرهنت نزد بچهها خجالت نخواهی کشید و احمد و سعید دیگر از دست بچه تاجرهای خرپول سیلی نخواهند خورد. به امید آن روز. من آدرسی ندارم. جواب نفرستید.
به امید پیروزی. فرزند شما کمال.
و دیگر خبری از او نبود. صبحها مادربزرگ، لنگلنگان و در حالی که از پا درد مینالید، گونیاش را میانداخت گوشة حیاط و مینشست روی آن و به لبة دیوار نظر میدوخت و منتظر بود. اما هیچکس نمیآمد. هیچکس خبری نداشت.
کلاغ سیاه میآمد و مینشست روی دیوار روبهرو. مادر بزرگ میگفت: «کلاغ سیاه نوک طلا، اگر کمال میاد بگو قارقارقار»
صفحه ۱۷- نام کتاب: سلول ۱۸
- ناشر : نگاه
- تعداد صفحات: 115
- شابک: 9786003760073
- شماره چاپ: 4
- سال چاپ: 1400
- موجودی : 2 عدد
- نوع جلد: شمیز
- دسته بندی: داستان فارسی
-
امتیاز:
(1 نفر)
دیدگاهها
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مطالب پیشنهادی
سرخوردگی؛ نوید آیندهای خوش
مروری بر کتاب حسرت نوشتهی آدام فیلیپس
این غذا زرافه و لاکپشت دارد
معرفی کتاب کودک خوراک زرافه با سالاد لاکپشت نوشتهی رضا دالوند
در باب تجربهی سوگ در کودکان
مروری بر کتاب مامان دلم برایت تنگ شده نوشتهی ربکا کاب
کتاب های پیشنهادی