کتاب ناسور

نویسنده: صالح ذکاوتی

نمی‌دانم چرا هنوز هم که هنوز است توی همین خانه مانده‌ام. با همین در و دیوارهای کهنه‌اش. با همین راهروی دوده‌گرفته‌اش که رنگ روغنی سبز رنگی که بیست‌ودو، سه سال پیش با امجد و زری به دیوارهاش زده بودیم حالا رنگی شبیه هرچه غیر سبز است. نمی‌دانم چرا هنوز توی این کوچه پس‌کوچه‌های قدیمی این مرکز شهر شلوغ و سرسام‌آور مانده‌ام. منی که توی خانه هندیجان، با صدای دور و کور شده یک ماشین از آن‌ور کوچه خوابم بهم می‌ریخت و شب‌ها پرده را تا ته می‌کشیدم که نکند یک‌وقت چراغ سوزنی کوچه چشم‌هایم را اذیت کند، حالا نه این همه سروصدا، و نه حتی این لامپ نئون سبز رنگ کبابی سر کوچه که تلپ و تلوپ می‌کند و هری می‌پاشد توی اتاق؛ نمی‌توانند خوابم را از چشم‌هایم بگیرند. وقتی می‌رسم خانه و لباس‌هایم را در می‌آورم ولو می‌شوم روی تخت و می‌میرم. 

صفحه ۱۵

متاسفانه این کتاب موجود نیست

کتاب ناسور

متاسفانه این کتاب موجود نیست

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

وقتی کتاب‌ها می‌سوزند

مروری بر کتاب فارنهایت ۴۵۱ نوشته‌ی ری بردبری

آوای رمان عصر پسامدرن از ایتالیا

ایتالو کالوینو: مروری بر زندگی و آثار

مغزی که همه چیز را می‌فهمد

مروری بر کتاب مغز پویا نوشته‌ی دیوید ایگلمن

کتاب های پیشنهادی