
کتاب جشن بی معنایی
1 عدد
بیست و چهار کبک
پس از روزهای بلند و خستهکننده، استالین دوست داشت باز هم اندکی در کنار همراهانش بماند، تنی بیاساید و چند داستانکی از خاطراتش را برای آنها تعریف کند. مثلاً این داستان:
روزی، تصمیم میگیرد به شکار برود. کُت کهنهای برتن میکند و کفشهای کوهنوردی به پا، تفنگی لوله بلند برمیدارد و سیزده کیلومتر گز میکند. آنگاه، خود را رو به روی درختی میبیند که کبکهایی روی شاخههایش نشستهاند. میایستد و میشمردشان. بیست و چهار کبک. اما بدتر از این نمیشود! فقط دوازده فشنگ همراه خودش آورده! تیر در میکند، دوازدهتایشان را میکشد و برمیگردد، از نو سیزده کیلومتر گز میکند تا به خانه برسد و دوازده فشنگ دیگر بردارد. دوباره سیزده کیلومتر گز میکند تا به کبکهایی برسد که همچنان بر همان شاخه نشستهاند. پس همه را میکشد...
چارلز از کالیبان که میخندید، پرسید: «از این داستان خوشت آمده؟»
كاليبان گفت: «اگر واقعاً استالین این داستان را برایم تعریف کرده بود، برایش کف میزدم! اما تو این داستان را از کجا آوردهای؟»
صفحه ۲۹


مرگ در تکتک اعضای مادرت ریشه دوانده
معرفی کتاب مرگ در آغوش واژگان نوشتهی پیتر استرهازی

این راز شما را به حدس زدن وا میدارد
معرفی کتاب سایههای وینتر رابینز، نویسنده لوئیز ولهاتر

تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»