
کتاب خاطرات ناصر ملک مطیعی
سال 1330 بود که بالاخره شانس به منزل ما نیز سر زد؛ اگر آن بعدازظهر منزل نبودم، حالا ناصر ملک مطیعی هم نبود و من یک چیز دیگر بودم. جمشید بیوکی که بعدها یک فیلمبردار سرشناس شد و از سهامداران ایران فیلم، آن روزها در قسمت های فنی استودیوها فعالیت میکرد. یادم میآید که یک روز گرم تابستانی بود که جمشید به منزل ما آمد و گفت شما را برای یک فیلم میخواهیم. او مرا به استودیوی بدیع دعوت کرد و گفت که ظاهراً عکس مرا دیده اند و پسندیدهاند و حالا که میخواهند فیلمی بسازند میخواهند من برایشان بازی کنم؛ و خلاصه گفت که من باید به استودیو بدیع بروم. من هم از خدا خواسته همان فردا صبح به استودیو بدیع رفتم.
صفحه108



در مدح و ستایش نومیدی؛ بیماریِ روح
مروری بر کتاب بیماری منتهی به مرگ نوشتهی سورن کییرکگور

راهنمای ضروری برای برندها در دنیای دیجیتال
دربارهی کتاب شخصیسازی شده: استراتژی مشتری در عصر هوش مصنوعی

پوملو، فیلی که فرق اینجا و آنجا را نمیداند!
معرفی کتاب کودک آموزش مفاهیم با پوملو ، فیل فیلسوف 1 / تفاوتها نوشتهی رامونا بدسکو