کتاب افسانه های هفت گنبد
نویسنده: نظامی گنجوی
دلم از دیدنت نبود صبور:
سودی آوردهام برون ز قیاس
زان چنان سود، هست جای سپاس؛
چون رسیدم به شهر، بیگه بود
شهر در بسته، خانه بیره بود
هم در آن کاروانسرای برون
بردم، آن بار، مهر کرده، درون.
چون شنیدم که خواجه مهمانست
آمدم، باز رفتن آسانست.
گر تو آیی به شهر، به باشد
صفحه 194
مطالب پیشنهادی
پادشاه ژانر وحشت
استیون کینگ: مروری بر زندگی و آثار
با من به خورشید سلام کن
مروری بر کتاب سلام بر خورشید نوشتهی پونار آسوبار و ساغر پاشایی
مرگ تدریجی معصومیت
مروری بر کتاب ناتور دشت (ناطور دشت) نوشتهی جی. دی. سلینجر
کتاب های پیشنهادی