مجله مدام شماره 1
کتاب
از یک کتاب که تیراژش «یک دانه» بود و الان زیر خاک است میخواهم حرف بزنم. منظورم یک کتاب زیرخاکی نیست، منظورم مشخصاً یک کتاب است که الان زیر خاک است. از شب زیر خاک شدنش دو سالی میگذرد. اسمش فرزانه بود. فرزانه پزشکی اسم یک آدم است که وقتی دیدیمش همهٔ سی و چهار پنج نفری که آنجا نشسته بودیم پکوپوزمان را جمع کردیم که «این» وسط کلاس ما و بحث قصه و داستان چه میکند؟ اما وقتی خواست برود متفقالقول بودیم که «او» یک کتاب بود که چادرش را کشید سرش، باهامان «خدافظی» کرد و رفت. شرح دقیق ماجرا این است که پسینِ جمعهها گلهای مینشستیم در یک آموزشگاهی و داستان مینوشتیم و قصه میگفتیم و با شمایل روایت ور میرفتیم. گمانم جلسهٔ آخر بود. میلاد ناظمی که رابطهمان زود از حد و ربط کلاس گذشته بود و رفیق شده بودیم، پایان جلسهٔ قبل آمد یواش گفت: «جلسهٔ بعد مهمون بیارم سر کلاس اوکیه؟» سرضرب گفتم: «بیار.»
بخش ابتدایی روایت «دیگر چاپ نمیشود» نوشته: احسان عبدی پور
سلام... این رو هم لطفا موجود کنید
سلام و احترام... لطفا این شماره نشریه رو موجود کنید..
سلام... این رو هم لطفا موجود کنید
سلام و احترام... لطفا این شماره نشریه رو موجود کنید..