
کتاب دکتر بکتاش
1 عدد
دکتر بکتاش بیمارستان دکتر بکتاش فوراً بیمارستان
اما وقتی که یکی از بچه ها میدوید و گوشی را بر می داشت و با دوستی از دوستانش مشغول گفتگو میشد، مارگارت شانه بالا می انداخت. پوزخند می زد و دل آسوده سراغ کار شامش میرفت. و بعد، هنگامی که از کنار شوهرش می گذشت از روی عشق زناشوئی، منتهی آمیخته به خویشتن داری، تنبلانه دستی روی دوش وی می نهاد، یا با انگشتهای ظریف همیشه نمناکش، گردن او را لمس میکرد. این نوازش های کوچک کانون برافروز، همیشه دسری بود که زن خانه دار، گاهی پیش و گاهی پس از غذا، با سخاوتمندی تمام در بشقاب مهر و محبت، برای شوهرش میکشید و به آن وسیله .خستگی ها را از تنش بیرون می کرد. اگر اوضاع به روال عادی بود و برای دکتر در بیمارستان یا مطب مشکل و مسئله ای پیش نیامده بود طبق عادت هیچ وقت دوست نداشت از کارهایش در خانه حرف بزند

