
کتاب درباره پیری
مقالاتی فلسفس از: سیسرو، مارتا نوسباوم، هالوار فاسهایم...
مقدمه مترجم
به یاد مادرم ، فهیم اعظم فرهنگ
در یک شب تابستانی ضربه ای آرام بر در اتاقم خورد. مادرم بود که از ناخوشی ناگهانی اش نگران بود. در بیمارستان کم کم چهره اش تاب برداشت. تشخیص آسان بود: سکته مغزی. در طول دو روز بعد رفته رفته سمت راست بدنش از حرکت بازماند. این ناتوانی ناگهانی استقلال نسبی اش را تا حد زیادی از او ستاند، و او را برای رفع نیازهای عادی زندگی اش وابسته به دیگران کرد. او سال ها نشانه های سالخوردگی را با وقار تاب آورده بود. اما این وابستگی به دیگران را نمی توانست بر بتابد. پس از دو سال رفته رفته کورسوی امید به بهبودی را از دست داد، و با فروخفتن آن کورسو شوق به زندگی هم از او رخت بربست. بر بستر سر به بالین می نهاد و گاه و بیگاه با حضور متجسد خاطرات گفت و گو میکرد. او که همیشه از پوست شفاف و گلگون گونه هایش شور زندگی می تراوید، کم کم رشته زندگی را رها می کرد تا به اشباح رنگ باخته درگذشتگان بپیوندد.
***
تجربه پیری پیچیده و گاه متناقض نماست: بیشترمان مشتاقیم که به پیری برسیم، اما وقتی که پیری در میرسد زبان به شکایت میگشاییم. پیری از یک سو نشانه خردمندی، وقار، و آهستگی تلقی میشود، و از سوی دیگر مایه خرفتی کج خلقی خساست، و برخی رذایل فکری و اخلاقی دیگر.
