
کتاب آوارگان
تجربه پناهندگی به روایت نویسندگان مهاجر
1 عدد
مقدمه
ویت تان نوئن
من هم یک وقتی پناهنده بودم، گرچه حالا دیگر کسی با پناهنده ها اشتباهم نمیگیرد. به همین خاطر هم هست که اصرار دارم پناهنده در نظرم بگیرند، چون بدجوری وسوسه میشوم که تظاهر کنم پناهنده نیستم. راحت ترم که خودم را مهاجر معرفی کنم و در گروه مهاجرها جا بزنم چون هم جنجال کمتری دارد هم گرفتاری و زحمتش کمتر است و هم به اندازه پناهنده بودن تهدید حساب نمی شود.
مثل یک شهروند قانونی، در جایگاهی انسانی، متولد شدم. در چهار سالگی تبدیل شدم به چیزی کمتر از یک انسان، دست کم به چشم جماعتی که پناهنده ها را آدم حساب نمیکردند. مارس ۱۹۷۵ بود که ارتش کمونیست شمالی زادگاهم، بون ما توت، را به تصرف خودش درآورد و این آخرین تجاوزش به خاک جمهوری ویتنام بود، کشوری که بیشتر مردم دنیا آن را به ویتنام جنوبی می شناسند. کشوری که دیگر وجود خارجی ندارد، مگر در یاد و خاطره آن چند میلیون پناهنده ای که در سرتاسر دنیا پراکنده شده اند.

