
کتاب زن چپ دست
غروب شده بود. زن و کودک پای تلویزیون نشسته بودند. بالاخره کودک از جا پرید و دستگاه را خاموش کرد.زن که متعجب شده بود، گفت:«خیلی ممنون، واقعا!» و چشمانش را مالید.
زنگ در به صدا در آمد، کودک رف دم در و زن مثل آدمهای گیج بلند شد. در را که باز کردند آقای ناشر سریع آمد داخل. مردی درشت هیکل و در عین حال اندکی ناآرام بود که پنجاهسالی داشت.حرف که میزد مدام به طرف مقابل نزدیکتر میشد و کمی لهجه میگرفت.
صفحه 36



و دیگر بار رؤیاهایت را به مهمانیام بفرست
معرفی کتاب اقرار میکنم: عاشق شدهام نوشتهی آلکساندر پوشکین

لمسکردن هم قوانین خود را دارد
معرفی کتاب کودک لمسکردن یا لمسنکردن، مسئله این است! نوشتهی هانتر ماناسکو

بیدارم نکنید، بگذارید همینطور بمیرم!
معرفی کتاب واقعیات قضیهی آقای والدمار همراه با دو نقد ادبی نوشتهی ادگار آلن پو