
کتاب زن چپ دست
غروب شده بود. زن و کودک پای تلویزیون نشسته بودند. بالاخره کودک از جا پرید و دستگاه را خاموش کرد.زن که متعجب شده بود، گفت:«خیلی ممنون، واقعا!» و چشمانش را مالید.
زنگ در به صدا در آمد، کودک رف دم در و زن مثل آدمهای گیج بلند شد. در را که باز کردند آقای ناشر سریع آمد داخل. مردی درشت هیکل و در عین حال اندکی ناآرام بود که پنجاهسالی داشت.حرف که میزد مدام به طرف مقابل نزدیکتر میشد و کمی لهجه میگرفت.
صفحه 36


به من از شبهای پررمزوراز سرزمین شنزارها بگو
معرفی کتاب شهرهای افسانهای، شاهزادگان و جنها (از اساطیر و افسانه های عرب) نوشتهی خیرات الصالح

کدام رمان یا زندگینامه مرا آمادهی مادر شدن میکند؟
فرانچسکا سگال زندگینامه و رمانهایی دربارهی تجربهی مادر شدن معرفی میکند

الکسیویچ دنیا را میشنود و میبیند
مروری بر زندگی و آثار سوتلانا الکساندرونا الکسیویچ، برنده نوبل ادبیات ۲۰۱۵