کتاب حالا می بینید چه سرعتی داریم!
مهمانهای توی لابی را تماشا میکردیم: تاجرهای سفیدپوست و سنگالیهای پولدار؛ و مردهایی را تماشا میکردیم که پشت میز پذیرش به آنها خدمات ارائه میدادند، همه با کت و شلوارهای خاکستری و عینکهای یک جور. یک ساعتونیم بود که منتظر بودیم. میخواستیم سوار ماشینی شویم و برانیم. به سمت ساحل برویم و بعد شنا کنیم و بعدش به پارک ملی برویم که پر بود از میمون و کروکودیل، و بعد همینطور به راهمان ادامه بدهیم و آخرش شب برگردیم و با پروازی از سنگال برویم. نقشهمان این بود که آن روز حدود ۲۰۰۰ دلار را به رهگذرها بدهیم.
و بالاخره ماشین از راه رسید و داشتیم سوار میشدیم که دو پسربچه خواستند شیشههایمان را تمیز کنند و ما نخواستیم؛ گفتند پارکش که بکنیم ازش مراقبت میکنند. گفتیم ما داریم میرویم، پارک نمیکنیم. خندیدند. همه با هم خندیدیم.
هَند پرسید: «یهکم بدیم به اینا؟»
گفتم: «بذار اول راه بیفتیم. اول، بیرونِ شهر.»
من میرونم.»
«نه، بهتره اول من بشینم.»
صفحه ۷۷
انفعال شکلی از همدستی است
معرفی نمایشنامه بقچه نوشته ادوارد باند
اگر دماغ حیوانات را داشتی چه میکردی؟
معرفی کتاب کودک با دمی شبیه این چه کار میکنی؟ نوشته استیو جنکینز و رابین پیچ
چه کسی در شب بیدار است؟
معرفی کتاب کودک شبها که ما میخوابیم؛ در شهر چه کسانی بیدارند و چه کارهایی انجام میدهند؟ نوشتهی پالی فِیبر