
کتاب به من می گند مک دونا
خوابگاه نظامی. یک ساعت بعد.
مککنا روی تخت خود دراز کشیده و سیگار دود میکند. چشمهایش را به شیئی دور دوخته است: عضلات صورتاش را در هم کشیده و چشمهایش را تنگ و باریک کرده است.
باکر، با تمرکز، یک کتاب کمیک میخواند. داوو، عصبی، بهترین پوتین خود را برق میاندازد. روی کفش تف میکند و بعد آن را با لتهی کهنهئی برق میاندازد. آبدهاناش را به سختی فرو میدهد و به مککنا نگاه میکند.
در اتاق باز میشود. باکر و داوو به حال خبردار میایستند. مککنا، قبل از اینکه برخیزد، مکثی توهینآمیز میکند. اودن میآید و وسط اتاق میایستد.
صفحه ۲۹



کتابهایی با حالوهوای سریال «جداسازی»
سریال «جداسازی» را نمیتوانید از ذهنتان خارج کنید؟ این کتابها حالوهوای پیچیده و تاریک آن را بازآفرینی میکنند

یک جستوجو برای یافتن خود!
معرفی کتاب کودک من مغز خواهرم را دزدیدم نوشتهی جو سیمونز

بیسایگان در جستوجوی سرپناه
فرانسواز ساگان: مروری بر زندگی و آثار