
کتاب برزخ اما بهشت
آن سال، تحویل سال نزدیک نیمه شب بود. بعد از سالها با قلبی آرام و پر از عشق در شادیای که دوستهای حسام برپا کرده بودند و کنار سفره هفت سینی که با سلیقه رعنا چیده شده بود، نشسته بودم و کیمیا را که برای اولین بار رعنا تا این ساعت بیدار نگه داشته بود، در بغل داشتم. با چه آرامشی از ته دل خدا را شکر میکردم که از جهنمی که روحم را سوزانده بود، قبل از خاکستر شدن، نجاتم داده و من اینجا بودم، کنار عزیزانم. حالا دیگر از بازی روزگار آموخته بودم برای آنچه دارم شاکر باشم و راضی، و نه برای آنچه نداشتم ناراضی و طلبکار!
صفحه ۹۵



کتابهایی با حالوهوای سریال «جداسازی»
سریال «جداسازی» را نمیتوانید از ذهنتان خارج کنید؟ این کتابها حالوهوای پیچیده و تاریک آن را بازآفرینی میکنند

خودمان باشیم نه آنچه دیگران میخواهند!
معرفی کتاب کودک آمادهی پرواز نوشتهی کوری دورفلد

باغ خودت را پرورش بده
معرفی کتاب چرا سیاست مهم است نوشتهی اندرو گمبل