کتاب باشگاه مشت زنی
مارلا دیگر نفس نمیکشد و شکمش مثل طبل صدا میکند. قلبش جوری میزند انگار که آن زیر کسی دارد به پوست کشیده یک طبل مشت میکوبد. ولی نه. دستم ایستاد چون داشتم حرف میزدم. چون برای یک لحظه هیچ کداممان در اتاق مارلا نبودیم. جفتمان سالها برگشته بودیم عقب و در اتاق معاینه دانشکده پزشکی بودیم. روی نوار کاغذی چسبناکی نشسته بودم و فلان جایم به خاطر نیتروژن مایع میسوخت.
صفحه 115
دوست حقیر ما
معرفی کتاب بدرودها نوشتهی خوان کارلوس اونتی
میلو، پنگوئنی که دلش برای گرما میتپید!
معرفی کتاب کودک پنگوئنی که سردش بود نوشته فیلیپ جوردانو
تو همانی که امشب در رؤیا خواهم دیدش
یادداشتی بر کتاب «تو مثل من فردا دنیا آمدی: نامهنگاریها (۱۹۲۲-۱۹۳۶)، نویسندگان: مارینا تسوتایوا، بوریس پاسترناک، راینر ماریا ریلکه»