برمودس سیگاری دیگری در آورده بود. روشنش کرد.پُکی به سیگار زد، دهانش را کمی تنگ کرد، لب زیرینش را به دندانش گزید. به تهسیگار، به دود،به پنجره، به تلهای زباله روی پشتبامهای لیما نگاه کرد.
سرهنگ اسپینا گفت:«میدانم که اگر بخواهی، همانی که من دنبالش هستم.»
صفحه78
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید