
کتاب گربه درون
در هر رابطهای لحاظتی حیاتی هست، نقاط عطف. ده روز در ناروپا بودم. در نبود من بیل ریچ هر روز میرفت و به گربهها غذا میداد.
برگشتهام. اواخر عصر در ایوان پشتی. روسکی را میبینم و او میرود. بعد به پهلوش میغلتد، محتاط، کاملا مطمئن نیست. بغلش میکنم و مینشینم لبهی ایوان. در لحظهای خاص میشناسدم و جیغوویغ میکند و خُرخُر میکند و پوزهاش را میمالد. در این لحظه عاقبت میفهمم که گربهی من است این؛ و تصمیم دارم موقعی که از استون هاوس بروم با خود ببرمش.


زندگی در سایه جنگ: روایت یک خانواده از امید و ناامیدی
معرفی نمایشنامهی این نسل خوشبخت نوشتهی نوئل کاورد

از من الآن نپرس خاستگاه دموکراسی کجاست، شاید بعدها بدانم
معرفی کتاب فرود و فراز دموکراسی نوشتهی دیوید استاساویج

چگونه احساسات سرکوبشده بیمارمان میکنند
معرفی کتاب وقتی بدن نه میگوید نوشته گابور مته (گابور ماته)