
سه ساعت بعد به جیک زنگ زدم و گفتم در راه خانه هستیم. جوزی با مهربانی چند ساندویچ و چند لیوان چای دیگر برایمان درست کرد، هرچند همه بعد از آن روز سخت تشنهی ودکا و کوکا بودیم. من و راب قرار گذاشتیم مثل قبل ادامه بدهیم ولی من بدون اطلاع او دست به هیچ کاری نزنم. بعد نشستیم و با ایدن یکی دیگر از کارتونهای دیزنی را تماشا کردیم. ما وسط راه بودیم، راهی که از قرار معلوم راه سختی بود و برای پیمودنش به هم نیاز داشتیم.
صفحه ۱۲۵در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید