کتاب در محاق
لیوانی چای میریزد و سماور را خاموش میکند. میخواهد قبل از آمدن مهمانان شماره تلفن های سررسید سال ۸۲ را به سررسید سال ۸۳ منتقل کند. سال ۸۳ سال ۵۰ سالگی او هم هست. گرچه خیلی وقت است که دیگر سالهای عمرش را شماره نمیکند. شماره ها خود به خود می افتند، مثل شماره های زمان سنج. دیگر مثل سال های سی سالگی، بیست سالگی و ده سالگی نیست که هر سال، یکی از خط های میدان گرد دو میدانی بود، برای «دور شدن از» و «نزدیک شدن به» از خانه به دبستان، از دبستان به دبیرستان، از ایران به خارج، از تجرد به ازدواج، از ازدواج به طلاق، از خارج به ایران. شاید همین جا سال های عمرش به شماره های زمان سنج تبدیل شدند.
پشت جلد