ولگردهای دارما

نویسنده: جک کرواک

چشم‌هام را بستم و فکر کردم که " فکر کردن متوقف شده"، اما چون ناچار به همین هم فکر می‌کردم، پس فکر کردن متوقف نشده بود، اما موجی از شادی ریخته بود روی سرم، چراکه می‌دانستم این تشویش‌ها همه‌اش فقط رؤیایی بوده که حالا دیگر تمام شده و مجبور نیستم نگرانش باشم، چراکه من "من" نبودم؛ و دعا کردم که خدا، یا تاثاگاتا، فرصت و احساس و مقاومتِ کافی بهم بدهد که بتوانم با مردم از آنچه که می‌دانم بگویم ( حتا حالا هم نمی‌توانم درست بگویم)، آن‌وقت آنها هم آنچه را که من می‌دانم، خواهند فهمید و دیگر نومید نخواهند شد.

صفحه ۴۷

ولگردهای دارما

سفارش خود را از ۱۴ فروردین می‌توانید ثبت کنید

دیدگاه‌ها

در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.

مطالب پیشنهادی

بخواه، می‌میرم

مروری بر کتاب عروسی شاهدخت نوشته‌ی ویلیام گولدمن

«من مادرِ پیرِ زمینم. من بودیساتوام.»

مروری بر کتاب ولگردهای دارما نوشته‌ی جک کروآک

هیاهو، نجواها، همهمه و کمی غبار

مروری بر کتاب پدرو پارامو نوشته‌ی خوآن رولفو

کتاب های پیشنهادی

سفارش خود را از ۱۴ فروردین می‌توانید ثبت کنید