
ورونیکا، خود را ملکه میدید، برده میپنداشت، غالب میدید و مغلوب میانگاشت. در عالم تصور، با سیاه، با سفید، با زرد، با همجنسگرا، با دارا یا ندار میتوانست نرد عشق ببازد. او به همه تعلق داشت و همهی آنها میتوانستند هر کاری با وی بکنند. او سه بار به اوج لذت رسید. چیزهایی را که هرگز به تصور نکشیده بود در پردهی خیال به تصویر کشید و خود را در میان پاکان و ناپاکان رها ساخت. سرانجام، ناتوان از جلوگیریِ خود، از فرط لذت، از درد دخول و خروج فریاد کشید چه تمامی زنان یا مردانی که در جسم او دخول کرده بودند از دروازههای روحاش خارج میشدند.
صفحه 184
در حال حاضر دیدگاهی برای این مقاله ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتابهای پیشنهادی