
آبهای کدر...
دومین هفته دسامبر ۱۹۹۲ بود، پائولا که بارش باران سیلآسا متوقف شد و ما بهعنوان یک خانواده با هم راه افتادیم که بنا بر وصیت تو خاکستر جسدت را به آب بسپاریم.
دخترم، به محض اینکه به شوهرت ارنستو در نیوجرسی و پدرت در شیلی اطلاع دادم که سرانجام در برابر بیماری تسلیم شدهای، به سرعت آمدند. آنها تو را در پارچة سفیدی که در آن آرمیده بودی، دیدند و آنگاه همه آماده شدیم که با سوزاندن پیکرت با تو خداحافظی کنیم. به کلیسا هم رفتیم تا دعایی کنیم و برایت اشک بریزیم. پدرت تحت فشار بود که سریعاً به شیلی بازگردد، اما ماند تا بارش باران متوقف شود و دو روز بعد که اشعة کمفروغ خورشید تابیدن گرفت، اعضای خانواده سوار بر سه اتومبیل، عازم جنگلی که نزدیک خانه بود، شدیم. پدرت جلوتر میرفت و ما پشت سرش بودیم. او با منطقه چندان آشنا نبود اما
صفحه ۱۷در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید