
شاید میتوانستم تو را دوست داشته باشم. شاید میتوانستم... اما چه چیز را؟ برای عشقورزی، برای کینهورزی، از خودگذشتگی و ایثار باید کرد. بسیار شایسته است، مردی برخاسته از خاندانی دولتمند، استوار بر داراییهای خود، به ناگهان روزی، وجود خود را وقف عشق و کینهورزی میکند، و با خود شهر و دیار، خانه و کاشانه و خاطرههایش را از دست میدهد. من کیستم و چه چیزی دارم شایستۀ ارزانی؟ من با حداقلی از احساس وجود: این همه سایههای موهوم که امروز در شهر سرگردانند، هیچ کدام موهومتر از من نیستند.
صفحه 88
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید