تام به پشت سرش نگاه کرد و دید که مرد از «قفس سبز» بیرون آمده٬ بهطرف او میآید. تام قدمها را تندتر کرد. شکی نبود که مرد به دنبال اوست. تام پنج دقيقه پیش متوجهش شد که سر میز نشسته بود و با دقت نگاهش میکرد٬ انگار او هنوز نه کاملا که تقریباً مطمئن شده بود. اما تام آنقدر او را مطمئن دیده بود که بهعجله مشروبش را سر بکشد٬ حساب میز را بدهد و بیرون بیاید.
صفحه ۵
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی