با دیدن این تصویر کامبیز خان شروع کرد به تعریف خاطره های شکارش که بیشتر مبین ذهن خلاق و قوه کم نظیر تخیل شان بود تا مهارت و قابلیت در شکار. نا گفته نماند که پس از تمام شدن هر خاطره ، ابوی با شوخی و جدی و با یاد آوری دوره نوجوانی شان مدعی بودند اگر از صبح الطلوع ، کامبیز خان را با یک قبضه اسلحه ژ_3 رها کنند ، ایشان موقع غروب خورشید ، دست خالی از آنجا بیرون می آیند.
به مهران تلفن زدم و داستان گردش بردن کامبیز خان را در میان گذاشتم که مطابق پیش بینی، با استقبال گرم آن قهرمان خیابان گردی مواجه شد.
صفحه 70
در حال حاضر دیدگاهی برای این کتاب ثبت نشده است.
مقالات پیشنهادی
کتاب های پیشنهادی
دیدگاه خود را با ما به اشتراک بزارید